عوامل زیادی دست به دست هم میدهند که شغل و درآمد در جامعه دچار اخلال شود. فارغ از اینکه افراد بیکار دارای توانایی مالی و حمایتهای خاص (اعم از خانواده، پس انداز، ارگانها، پولهای بادآورده، ارث و ...) هستند یا نه، باید دانست که بیکار بودن آنها فقط به دلیل شرایط اقتصادی کشور نیست.
مشاهدات میدانی ما و تجارب گذشته نشان میدهند که در بسیاری اوقات فرصت کاری وجود داشته اما، این مددجوی ما بوده است که نتوانسته از پس آن شغل برآید. مساله فقط نداشتن مهارت نبوده؛ ما میتوانستیم شرایط مهارت آموزی را فراهم کنیم اما کماکان برخی سرباز میزدند!
مثل همیشه مشکل همین بود: پیش از آنکه به پاهای خود تکیه کنند، نگاهشان به دستان دیگران بود!
اولین معضل، تصورات فکری و سوگیری های شناختی در میان آنهاست. آنها از جهت روانی و فکری به این باور نرسیده اند که برای به دست آوردن شغل باید مهارتی کسب کرد. آنها منتظرند چیزی از جانب دیگران برسد و "چیزی نرسیدن" را تضییع حق خود میدانند!
اگر این تصورات غلط را به اختلالات روانی، اختلافات خانوادگی، ترسها و اضطرابها اضافه کنید، خواهید یافت که بزرگترین مساله ای (یا مشکل و در موارد زیادی بحران) که باید اصلاح شود، باورهای ذهنی و تصورات غلط و عادتهای نادرست است. به جرات میتوان گفت که مددجویان و مستمندان به روانشناس و گاهی روانپزشک نیاز مبرم دارند تا مرکز فرماندهی آنها یعنی ذهنشان، بر مسیر منطقی قرار بگیرد.
البته همه ما ممکن است در حوزه های مختلف به روانکاوی نیاز داشته باشیم.متاسفانه در کشور ما این نیاز و مراجعه به متخصص روانشناسی، امری مذموم شناخته میشود! البته میتوان حدس زد نسل جدید، لزوم داشتن مشاوره روانشناس در تمام برهه ها ی زندگی را ضرورت بداند و از بیان آن ابایی نداشته باشد.
از جمله سرمایه گذاری های ضروری برای کمک به نیازمندان آن است که آنان بتوانند خود را پیدا کنند. اعتماد به نفس به دست آورند و استعدادهای خود را پیدا کنند. بتوانند مهارتهایی نظیر خودکنترلی، خودشناسی، شادبودن و ... را به دست آورند و نهایتا توسعه فردی را در دستور کار خود قرار دهند. این سرمایه گذاری باید معطوف به معرفی آنها به مراکز مشاوره معتبر، خبره، درستکار و امین باشد. (و نه الزما برندها)