Maede. rezaii
Maede. rezaii
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

" مَزان و هِژوکی هاش"

یَک شخصیت داستانیِ خیلی با حالَه که، همیشه مِخواستم در موردش براتان بگم ، تا بشناسینش.

انقدر که حس نوشتن نبود ، از خودم نِمدیدم که،دست به قلم بشم ‌.

اما امروز حس نوشتن درباره مَزان قصه مان گرفتم، تا ببینین ای بشر چه کارایی که نُمکنه.

اصلا انقدر جالب نیست کارای ای مرد . که باید ،تک به تکِ کاراشه بگم.

فقط وسط بحث من ، انصافا چین و چرا نکنین که، از وِ یاد مُکُنم . بعد دیگه کارتان شروع مِشه ها.



ای مزان. اسم اصلیش رمضونِه ، که به ای اسم تو قلعه شناخته شده . کلا تو ای قلعه ما ، اِسما رِه چَپَکی مِگن. دیگه براشان مهم نیست که ، یکی قَرِش میاد یا هر چی . به قول ای جوانا مُدَه اونجا.

خلاصه ای بدبخت ، یکم ساده هم هست و برا شوخی پوخی ، دیگه هیچ کسه نِمِشناسه .

یعنی چجوری بهتان بگم ، هااااا.

یکم بی جنبَه یه و خدا نکنه که ، یکی سر به سرش بزاره یا خوده ای یه شوخی کنه ، یا اینه تِخ تِخی کنه.

جوریه که تو اینه بگی ، خدا پدرته بیامرزه ها ، او مِگیره چِشمِ تِه در میاره.

باید از خودت مواظب باشی . اگه چشماته دوست داری.

کلا آدمِ هِژوکیه* ( بی جنبه ) و زود گُر مِگیره . جَو که بردارش دیگه قبرِتِه باید همونجا خوده ، دستات بچالی.

ولی یَک مرد کاریَه که چی . مثل چی کار مُکُنه هاااا. لقمه حلال در میاره.

از بس که کار کرده هر دستش اندازه دو تا دست منه ها، پدر بیامرز.

ولی خدا نکنه ، خوده دستش تو رِه بکویه . جا نِمِمانه برات . کِم کِبود مِشی . هَمی سایه دستش که بالات بیفته ها ، پَخَه ت مُکُنه.

دستاش خیلی وَزمینه ، خوده مَزان که بگیریا. بعد بزن و بکوب از گیرش که در بیای، انگار که خوده یکی کشتی گرفتی . از خودش خیلی کَت و کُلُفت هم هست . باید فقط اینه ببینین . اول که خوش خوش، شوخی مِگیره باهات بعد آخرش ، اَتَه (پدر) تِه مِده به دستت.

یا دستِته پیچ مِده ، یا از پَسِ کَلَت مِزنه، اصلا یه کارایی مُکُنه که مِمانی فقط.

اهلی پیشِ او مِری انقدر اعصابتِه داغان مُکُنه که، از خودش وحشی تر مِشی و بعد برمِگردی. یکی باید بعدش بیاد تو رِه از پریز بکشه.

اینه بگم پاره بشین از خنده.

یه بار ای مَزان ، تو کادِن* (کاهدون) یکی از هم قلعه گی ها ، شوخی شان مِگیره . ای هم قلعه گی شان هم از غزا ، اسمشه رَضو مُگُفتن.

خودِه ای بیچاره خدا . شوخی شوخی، کشتی مِگیره . بعد به دست و پای ای بیچاره مِپیچه.

اینو تِله مِده ، سمت دیوار کادِن . خلاصه، هر چی کاه هست روخ مُکُنه بالای ای کم شانسِ مادر مرده.

رَضو خودشم ، یه مردِ ریقو و دیکِ درازه . عینِ نِیِ قلیان.

نفسشِه که مِگِرفتی جانش در می آمد، از کم گوشتی و لاغری.

بعد که مردم قلعه تا میان ببینن که، ای مَزان هژوک*(جَوگیر) باز کیه زده ؟ و در به داغان کرده . مِرن مِبینن که یَک عالمه کاه ، پخش زمین شده. خلاصه ، مِزنن کنار ای کاه ها رِه ، و رَضو رِه به زور در آوردن که چییییی.

رَضو که مثل بِلور مِماند از بس رنگ و روش سفید بود.

انقدر فشار آمده بود بهش که، عینِ هو لبو سرخ شده بود . نفسش بالا نِمیامد . انقدر که کم گیره ای رَضو ، همیشه خدا طفلک ، تو دعوا از عهده خودش برنمیاد .

مِزَنن ناکارِش مُکُنن و چشم و چالِشِه در میارن . چِمدانم ای مردس چه موجودیه؟!

خیلی طول کشید تا به خودش آمد مردِ بیچاره.

ولی فاتحه خوانده بود به خودش . خشتک و شلوارش خیس شده بود ناجورا . کل کاه ها رِه او روز جناب رَضو آبیاری کرده بود . لعنتی از ترس، دیگه هوشش رفته بوده . فقط مثل آب روان سَر داده بود و نتانسته خودشو نگه داره که .

او روز، از ترس عزرائیل از دَمِش رد شده بودااا.

خدا رحمش به زن و بچش آمده بودا.

ای یک نمونه از کارای مَزان قلعه ما بود . امیدوارم تانِستِه باشم ، شخصیت و دست گل به آب دادناشِه بِهِتان ثابت کرده باشم .

تا نمونه کار ها و مجموعه هژوکی های ۲ و ۳ ...

مَزان قلعه مان همه شما بجنوردی های عزیز و بقیه مردم عزیزمانِه ، که شاید تانِستم از خنده بِتِرکانم تان ، به خدایی که مَزانِ خلق کرده مِسپارم.

بدرود .

در ضمن پیشاپیش ، سال ۱۴۰۲ رِه به همه شما هم شهری ها و هم وطنان نازنینم تبریک مِگم .

جونِ تان ساقِ سلامت . جیب تان پُرِ پول ، خانَه تان همیشه توی *(عروسی)، دلتان همیشه خوش ، لب تان آمیخته خوده خنده باشه.


سبک نوشته: طنز

عامیانه به زبان بجنوردی

نویسنده: مائده رضایی


#طنز # زبان بجنوردی # بی جنبه# شوخی

# شخصیت داستان # مَزان # دعوا


مزانقلعهمردحس نوشتنشوخی مگیره
یک نویسنده خلاق . علاقه مند به داستان های فانتزی و تخیلی ساخته ذهن خود . معتقد به اینکه جهان از اتم ساخته نشده ، جهان از داستان ساخته شده است.??
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید