
#یادداشت_فیلم
آخرین تانگو در پاریس
اثر برناردو برتولوچی
این فیلم به لحاظ حاشیههای ماجرای مارلون براندو و ماریا اشنایدر بارها بر سر زبانها افتاده است. همچنین مثل بسیاری دیگر از کارهای برتولوچی صحنههای تنانهای دارد، که اگر از این مدل فیلم خوشتان نمیآید بهتر است به سراغش نروید. اما یادداشت من به هیچکدام از این دلایل نیست.

آنچه که این فیلم را برای من جذاب کرده مفهوم ارتباط است. جالب اینکه حتی همان حاشیهی خبرساز که ماریا اشنایدر مطرح کرد و برتولوچی تلویحا پذیرفت هم باز به حریم ارتباط انسانی مرتبط است. فیلم مفهوم ارتباط را در خطهای مختلف دنبال میکند.
ارتباط مرد قهرمان فیلم با همسر مردهاش و ماجراهای ناتمام رابطهشان.
ارتباط مرد با مادرزنش.
ارتباط مرد با معشوق همسرِ مُردهاش. (ارتباط زن مُرده با معشوقش هم عجیب و قابل تامل بود. اتاق خوابش با آن مرد را مشابه اتاقش با همسرش کرده بود و حتی لباس خانهی معشوقش را هم شبیه لباس همسرش انتخاب میکرد!)
ارتباط زن قهرمان فیلم با نامزدش. ارتباطش با مادرش.
ارتباط عجیب و جالبش با پدرش. ارتباطش با محتوای روابط زناشویی و چالشهای پیشروی آن.
و مهمترین ارتباطی که فیلم دنبالش میکند و به واسطهی آن به چالشهای روابط عاطفی در زمانهی خود میپردازد؛ ارتباط عجیب زن و مرد قهرمان فیلم است. آنها به طور اتفاقی در اتاق هتل همدیگر را میبینند، به هم وصل میشوند و این دیدارها دنبالهدار میشود منتهی با شرط عجیب مرد؛ عنوان نکردن اسم و فامیل و اشاره نکردن به زندگیشان بیرون آن اتاق.

ابتدا این رفتار مرد به نوعی پسزدنِ تمام نقابهایی به نظر میرسد که جامعه بر صورت آن دو زده است. اما به مرور همین بینقابی خود تبدیل به نقاب تازهای میشود که ایجاد سردرگمی میکند تا جایی که هر دوی آنها را مجبور میکند که از آن اتاق پا فراتر بگذارند؛ هر کدام به شیوهی خود!
از این منظر نوع تعامل مرد و زن نیز قابل تامل است. به نظرم از این منظر این فیلم ارزش یک بار دیدن دارد. چرا که در پایان ما را وادار میکند که فکر کنیم و همچنان درگیر تفکر درباره ماهیت ارتباط در عصر خودمان باشیم...
پایان
#میثم_