وقتی طرفدار تیمی مثل آ.اس.رم باشی، یعنی به فوتبال و نتیجه بازیها خیلی واقع گرایانه نگاه میکنی. مثلا هیچ وقت انتظار نداری تیمت قهرمان بشه. معمولا به یه نایب قهرمانی تو لیگ ایتالیا و یه حذف آبرومندانه از لیگ قهرمانان اروپا راضی هستی. بازیها را هم به عشق دیدن یه بازی جذاب از بازیکان محبوبت دنبال میکنی. مثلا پارسال همین موقعها یکی دو ساعت میشِستم پای بازیها رُم تا بلکه دقیقه 80 بازی تابلوی تعویض نشون بده که توتی داره میاد تو زمین و فقط ده دقیقه وقت بود تا شاید توپ به توتی برسه و اون هم یه پاس تک ضرب بده و من کیف کنم. همین.
هروقت به کسی میگفتم طرفدار رُم هستم با تحسین نگاهم میکرد و میگفت همون تیم توتی!
البته طرفدار رم بودن انقدرها هم بد نیست. تیم ما همیشه لباسهای قشنگی داشته. همیشه قشنگ بازی میکرده و بازیکنهای وفاداری داشته و از همه مهمتر کمتر کسی در اطرافیانم طرفدارش بودن! این آخری خیلی مهمه. وقتی وارد یه جمع میشی و حرف از فوتبال میشه اکثر جمع طرفدار بارسلونان، مابقی هم طرفدار رئال مادریدن و تک و توک چند نفر هم ممکنه طرفدار منچستر باشن یا بایرمونیخ. وسط چنین جمعی تو طرفدار رُمی. خب اصلا همین که مخالف جریان آب داری شنا میکنی توجه همه را جلب میکنه. تو هم از بالا یه نگاه عاقل اندر سفیه به جمع میندازی و همه طرفداری بارسا و رئال را به چشم یه مشت بچه دبستانی نگاه میکنی. جمع هم برات احترام آدمی را قائل هستن که قبل از دوران مسی و رونالدو فوتبال بین بوده. تو چنین شرایطی هر تحلیل چرندی هم ارائه بدی معمولا ازت قبول میکنن و کسی تو بحثهای فوتبالی به پر و پات نمیپیچه. معمولا همه رم را دوست دارن و کسی از این تیم بدش نمیاد، انقدر که این تیم بیآزار بوده همیشه. البته گاهی هم حس میکنی همه دارن با ترحم به حرفات گوش میدن: بیچاره، طرفدار رُمه... .
از بچگی طرفدار رم شدم. درست یادمه از سال سوم دبستان. من یه کنسولِ سِگا داشتم با یه فیلم بازیِ فیفا98 .تابستون همون سال چند روز رفتم خونه مادربزرگم و سگا را هم با خودم بردم. خونه مادربزرگ یه تلویزیون داشت که هیچ مدعی کنترل به دستی پاش نَشسته بود و مجبور نبودی با استرسِ اینکه 10 دقیقه دیگه اخبار شروع میشه بشینی پای بازی. برای اولین بار وقت واسه بازی کردن داشتم و میتونستم به جای تک بازی یه لیگ کامل و پیوسته بازی کنم. اون سالها تلوزیون بیشتر لیگ ایتالیا را پخش میکرد و سریِآ به محبوبیت لیگ جزیره یا لالیگای الان بود. منم رفتم تو لیگ ایتالیا. از انگلیسی فقط خوندن حروف لاتین را بلد بودم. اسمِ رُم راحت ترین اسمی بود که خوندم و ستارههای جلوی تیم هم نشون میداد که تیم خوبیه. رم را برداشتم، یه لیگ کامل بازی کردم و قهرمان شدم. بزرگترین موفقیت اون سال تابستون، قهرمانی با رم در لیگ فیفا 98 بود (قطعا تنظیمات بازی روی Amateur یا Easy بوده). هیچ وقت یادم نمیره بعد از آخرین بازی یه ردیف از توپ های فوتبال پشت سر هم و عین تسبیح روی صفحهی تلویزیون سینوسی میرقصیدن. رفتم و مادربزرگم را از آشپزخونه (بش میگفتیم اتاق پایینی) صدا زدم. قهرمانی من احتیاج به یه شاهد داشت. اومد و دید و بعد قربون صدقه چشمهای ریزم رفت و گفت کور میشی انقدر میشینی پای این تلویزیون. مهم نبود. حالا انگار قهرمانی من یه جایی تو تاریخ ثبت شده بود. شب که بابام را دیدم براش با غرور ماجرا را تعرف کردم و مادربزرگم را شاهد گرفتم. پیرزن بیچاره هم گفت آره یه عالمه توپ توپی رو تلویزیون بود، نشونم داد. برای بابام خیلی قضیه بیاهمیتی بود چون اصلا چیزی نگفت. طبیعی هم بود. بزرگتر که شدم فهمیدم بابام طرفدار اینترمیلانه. همیشه هم از رم و توتی بدش میومده.
از اون روز طرفدار رم شدم. عکس کارتی بازیکناش را جمع میکردم، تو اخبار نتایجش را گوش میدادم، بزرگتر که شدم شبها بعضی بازیهاش را از تلویزیون میدیدم و البته هر سال تو فیفا فقط با رم بازی میکردم. از شانس من بود که سه چهار سال بعد ( و درست وقتی که من دیگه یکم از فوتبال سر در میاوردم) رم قهرمان ایتالیا شد. عجب تیمی بود: باتیستوتای معروف، مونتلا و توتی جوان. دیگه مگه میشد از این تیم دل کند؟ سال بعد از قهرمانی رم خیلی اتفاقی یه لباس ارزون قیمت رم پیدا کردم، خریدم و شد لباس ثابت زنگهای ورزشم تو مدرسه.
اما سالهای خوب رم خیلی زود تموم شد. دیگه رفتیم تو سراشیبی. از اون سال محض رضای خدا دیگه یه بار هم قهرمان لیگ نشدیم. مالک باشگاه فرانکو سِنسی و دخترش روزلا سنسی ورشکست کردن، همزمان یوونتوس شروع کرد به زد و بند و قهرمان شدن با مافیا بازی. اقتصاد ایتالیا رفت تو رکود و همه اینها دست به دست هم داد تا گند زده بشه به لیگ قشنگ ایتالیا. دیگه نه مربی بزرگی به ایتالیا میومد، نه بازیکن بزرگی به باشگاهی غیر از یوونتوس میرفت و نه شبکه سه یه بازی از ایتالیا نشون میداد. در عرض چند سال من که طرفدار یه تیم قهرمان و دوست داشتنی و همیشه در صدر اخبار شده بودم تبدیل شدم به طرفدار تیمی که اسمش را فقط باید تو اخبار رادیو میشنیدی. البته گه گاه تو سریآ دوم یا سوم میشدیم و صعود میکردیم به لیگ قهرمان اروپا. اونجا اگه شانس میاوردیم (یا بدشانسی!) و میخوردیم به یه تیم معروف اون وقت میشد بعد از مدتها دوباره بازی رُم را از شبکه سه دید.یه سال خوردیم به منچستریونایتد اون سال رم انقدر خوب بود که رسیده بود به مرحله 1/4 نهایی لیگ قهرمانان. یادمه اون شب یه کم با بابام سر رم و توتی کلکل کردم و با اطمینان از بُرد قطعی، به بابام گفتم بیا امشب ببین رم چه تیمی شده. با هم نشستیم پای بازی و یادمه که داشتیم اُملت میخوردیم. با هر لقمه املتی که بابام میخورد، رم هم یه گل از منچستر میخورد. 7-1 باختیم. هفت هشت سال طول کشید تا من دوباره روم بشه جلو بابام اسم رُم را بیارم و کلکل کنم. سال 2015 بود، رُم تو مرحله گروهی اروپا خورده بود به بایرمونیخ و شبکه سه قرار بود شب بازی را پخش کنه. من دیگه نوجون نبودم، ازدواج کرده بودم. با ادعا و ابهت شب با مهسا رفتیم خونه بابا که بازی را با هم ببینیم. رُم هفت - یک باخت. هیچکس در جهانِ فوتبال فکر آبروی من نبود. اون هم جلوی زنم. قول دادم که دیگه هیچ بازی مهمی از رُم را با بابام نبینم.
درسته که این بیست سال سخت گذشت اما در همهی این سالها توتی بود. فرانچسکوی توتی اسطوره. فرانچسکو توتیِ نابغه و دوست داشتنی و وفادار. توتی در همه این مصیبتها رم را ول نکرد. میتونست ستاره بیچون و چرای رئال مادرید بشه اما کاپیتانِ رُم موند. من هم میتونستم بی سر و صدا طرفدار یه تیم دیگه بشم اما طرفدار رم موندم. موندن توتی دوباره به تیم و ما طرفدارش هویت داد. دیگه ناشناس نبودیم. هروقت به کسی میگفتی طرفدار رُم هستی با تحسین نگاهت میکرد و میگفت همون تیمِ توتی! تا پارسال.
اردیبهشت پارسال توتی در چهل سالگی از فوتبال خداحافظی کرد. یکی از همین روزها که در پارک کنار زایندهرود نشسته بودم و با دوستی از خداحافظی توتی حرف میزدم خواهرم زنگ زد و خبر داد که مادربزرگم فوت شده. هم توتی رفته بود و هم تنها شاهد قهرمانی من با رم در 9 سالگی.
در یکسال گذشته دیگه خیلی پیگیر اخبار و بازیهای رم نبودم، هرچند هنوز خودم را طرفدار رُم میدونم اما دیگه مثل قبل اشتیاقی به دنبال کردنش ندارم. هرچند رُم هنوز همون تیم سابقه. قشنگ بازی میکنه، لباس شیک میپوشه و هنوز هم سر به زنگاه ناامیدت میکنه. امسال تیم خوبی داره، انقدر که تونسته خودش را دوباره برسونه به مرحله 1/4 نهایی لیگ قهرمانان اروپا و تو قرعه کشی بخوره به بارسلونا. بارسلونا تیمیه که بازیهاش را حتما شبکه سه پخش میکنه. تو دو سال گذشته آبجی کوچیکه هم شوهر کرده و تازه دومادِ ما که اسمش میلاده، طرفدار بارسلوناست. شب قبل از بازی زنگ زد که بیا خونه بابا که سه تایی بشینیم با هم بازی را ببینیم. نرفتم. دیگه طاقت نداشتم جلوی بابا و این دفعه تاز دومادمون تیمم 7 تا از بارسلونا بخوره. نرفتم و شب حتی بازی را ندیدم و اخبار بازی را هم فردا صبحش دنبال کردم:
عجیب نبود که باخته بودیم. بازیکنای ما سه تا گل زده بودن و بازیکنای بارسلونا دوتا گل، اما ما بازی را باخته بودیم اون هم چهار به یک. چون بازیکنای ما از سه گل، دوتا گل به خودمون زده بودن یه گل به حریف. این هم عجیب نبود. رُمه دیگه. عجیب این جا بود که فردای بعد از بازی دوباره اومده بودیم به سرخط خبرها. تو هر سایت و کانالِ خبری که میرفتی آرمِ رُم را میدیدی. چی شده بود؟ بله صدا و سیمای محترم لوگوی باشگاه را سانسور کرده بود و این شده بود دستمایه شوخی و تفریح خاص و عام. تقدیر این بود که شهرت ما یک شبه تغییر کنه و بشیم تیمِ مَمِه بریده.
لوگوی باشگاه در واقع نماد شهر رُم ایتالیاست: یه گرگ ماده که داره دو پسر بچه را شیر میده. گرگ ماده اسمش گرگ کاپیتوله و اون دو پسر بچه برادرهای دوقولویی هستن که در اساطیر، شهر رم را پایه گذاری کردن: روموس و رومولوس.
رئاسیلویا مادر روموس و رومولوس از ترس کشته شدن پسراش به دست عموش آمولیوس، اونها را به رود تیبر میسپاره، خدای رودخانه تیبر، تیبرینوس، دوقولوها را در کنار رودخونه به ساحل میرسونه و ماده گرگی اونها را شیر میده. روموس و رومولوس بزرگ میشن، رومولوس اول روموس را میکشه و بعد به یاد برادر مقتولش شهری را بر روی تپهی پالاتن برپا میکنه و اسم شهر را رُم میذاره.
چندهزار سال بعد در همین شهر رم یک تیم فوتبال تاسیس شد و نشانش همون نشان تاریخی شهر رم بود که از روش صدها نقاشی و طرح و مجسمه ساخته بودند و در یکی از کشورها که از قضا سالها با امپراطوری رم همسایهی دیوار به دیوار بوده پستانهای این نماد معروف را شطرنجی کردند تا ضرب المثل فارسیِ "اون ممه را لولو برد" به رخ این نشان ایتالیایی کشیده بشه. من این کار را البته به حساب بیماری جنسی اون مسئول سانسور صدا و سیما نمیذارم. حتی اون آدم بخصوص که این سانسور را انجام داده احتمال خودش هم یکی مثل ماست و با چنین چیزی تحریک نمیشه. فقط متاسفانه شغلش طوری ایجاب میکنه که تا به این حدِ مسخره محافظهکارانه رفتار کنه و به تاسی از ضرب المثل "سَری که درد نمیکنه دست مال نمیبندن" ترجیح بده به پستانهای گرگ بدبخت دستمال ببنده. همین اتفاق یادمه چند سال پیش در ایتالیا افتاد زمانی که رئیسجمهور روحانی رفت به موزه شهر رم و اونجا هم یه کارمند بخت برگشتهی ایتالیایی از سر محافظهکاری مجسمههای لخت و عور موزه را از همه طرف پوشوند. اگه این کارمندای محافظه کار در طول تاریخ میخواستن مثل امروز انقدر وظیفه شناس باشن احتمالا روموس و رومولوس از گشنگی کنار رودخونه مرده بودند و هرگز شهر رمی نبود که تیم فوتبالی داشته باشه و تیم فوتبالش این همه سال مایه خوشی و عذاب طرفدارش باشه.
تیم رُم به نظرم مصداق این مصرع سعدیه: گرگِ دهن آلودهیِ یوسف ندریده .