به دنیایی نهادم پا , که خوابش آرزویم بود...
مکن انکار!! دعا کردم...کین بحث آبرویم بود...
تو ای مادر!دلت را آب و جارو کن...
فضا را پر ز بوی عود؛با دستان پرمهرت, جادو کن...
تو میدانی که فرزندت همی خشنود است اکنون...
همانند همان لحظه,که میغلتید در دریاچه ای از خون...
مگری هرگز...مریز اشکی...
که من محتاج برق روی چشمان تو خواهم بود...
دعاکن مادرم ای کاش کبوتری شوم روزی...
سبک بال...
درآن پهنای آبی رنگ...
تجربه کنم شوق پرواز را...
❤️نقطه ی شروع تابستان اول تیر مرز پایان بهار...