امروز در دعای عرفه همه ذهنم را یکی از بندهایش اشغال کرد. در جایی از خداوند میخواهیم به ما چیزی دهد که اگر آن را به ما عطا کند، هرچه را دریغ ورزد ضررى نمیرساند، و اگر آن را ندهد، هر چیزی عطا کند سودى ندارد.
برایم سوال شد چه چیزی میتواند مصداق چنین خواستهای باشد؟
چنین قیدی از یک خواسته همانی است که حاضریم برایش همه چیزمان را بدهیم. ماموریت و هدف هرکس است و مافوق همه خواستهها وهمه شرایط قرار میگیرد. شاید همان معنای زندگی است که ویکتور فرانکل در اردوگاههای نازیهای آلمان به آن رسید. یا همان اشتیاقی که اگر کسی دربارهش حرف بزند چشمانمان میدرخشد و از حتی توصیفش به خلسه میرسیم.
مثلا پول نمیتواند مصداق چنین چیزی باشد. اگر پول داشته باشی و آرامش یا مثلا سلامتی نباشد به پشیزی نمیارزد.
با همین قید باید در زندگی به دنبال چه بود؟ آیا اگر شان اجتماعی داشت، کافی است؟ با داشتنش هر چیزی نداشته باشیم مثل پول و سلامتی ضرری ندارد؟
آیا شادی گمشده زندگی است؟ چیزی که اگر نداشته باشیم پول و سلامتی و هزاران تمنای دیگر بی فایده است؟ اگر شاد باشیم ولی فراموشی بگیریم چه؟
به نظرم برای هر کس پاسخ به سوالات بالا خیلی شخصی است. ولی رسیدن به جوابشان از نان شب واجبتر است و باعث میشود سرگشته در پی هر چیزی ندویم و دست به هر کاری نزنیم.