به نظرم در دنیای ما تنهایی بیمعنی است. نه که اصلا نباشد یا حتی پذیرشش خیلی آسان باشد. یا حتی نه اینکه من بلدم برای تنهاییهایم چه کنم. اما نعمتی که ما در عصر دانش دارا هستیم دسترسی به میراثی از اندیشه بزرگان معاصر و گذشته است.
به نظرم وقتی چنین میراثی در اختیارمان است تنهایی بیمعنا است. در تنها بودنمان فرصتی است تا پای سخنان استاد ملکیان بنشینیم. پیشگوییهای پیتر دراکر از آینده سازمانها را بشنویم. سخنرانی احساسی چارلی چاپلین در انتهای دیکتاتور بزرگ را ببینیم. داستان زندگی گاندی را مرور کنیم. از وعظ و خوش زبانی مولانا مدهوش شویم و با واقعگرایی شوپنهاور به دنیا بنگریم.
حتی اگر دلمان گرفت و خواستیم باز شود میتوانیم به نوای استاد شجریان گوش بسپاریم.
همه این بزرگان اثری داشتهاند در رسیدن من به جایی که هستم. خیلی هایشان لبخند به لبم آوردهاند و زندگیم را در هنگام سختی سبکی بخشیدهاند.
این دیوار را از قاب عکس این بزرگان پر کردهام تا یادم نرود که اندیشه و احساس بشری چه کسانی داشته است و هر کدامشان چه نوری به من تاباندهاند.
تا قدر خودم و تنهاییهایم را بدانم و از همنشینی با این بزرگان غافل نشوم.