ویرگول
ورودثبت نام
مردی مسافر
مردی مسافر
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

ملاقات با سایه


حضور سایه ام رو در مواقعی که سر و کله اش پیدا میشد کم و بیش متوجه می شدم اما اسم سایه و ماهیتش را نه. بخشی از وجودم که تمام اصول و اخلاقیاتم رو که تمام اوقات به آنها پایبندم رو نعره کشان در هم می شکنه. کینه، خشم مثل ابری سیاه از لایه هایی زیرین و باستانی وجودم از راه می رسند و خورشید عقلم رو کاملا محو می کنند و فقط می خوان از تکرار وقایعی دردناک جلوگیری کنند. وقایعی که اگر در زمان درست شان، کار درست را کرده بودم و از وجودم حمایت های کافی را کرده بودم، امروز آن سیستم دفاعی هولناک رو در برابر حتی نزدیک ترین افراد زندگیم به کار نمی بردم. امروز برای او اسمی گذاشتم، Grom Hellscream. شخصیتی فانتزی از مجموعه ی وارکرافت. هر بار که او را می دیدم با آن خشم و کینه و آزداگی و شجاعت که چطور زندگی غریزی اش را دنبال می کند، بخشی از وجود شوق او بودن را فریاد می زد. او در من متراکم می شد و شکل می گرفت. او سایه ی من بود که خودش را نمایان می کرد. کهن الگو های آرس و پوزیدون که در من آگاهانه سرکوب شده بودن در اتحادی شگرف در قالب گروم رخ نمایی می کردن. اما نه به صورت خدایانی با شکوه بلکه به صورت اورکی خشمگین و کینه توز که به نعره های دوزخی اش شناخته می شد که تبری سهمگین را با قدرتش به رقصی مرگبار در می آورد که حتی کشتن مقدس ترین نیمه خدایان هم ناراحتش نمی کرد هر چند که قدرتمند ترین اربابان تاریکی را هم با زکاوتش به زانو در آورده بود. او من بودم، بیزار از تاریکی اما خسته از روشنایی.

این روز ها با اون رو در رو ملاقات می کنم، صحبت می کنم و به اون کمک می کنم تا انرژیش انباشت نشود که ناگهان به صورت انفجاری از کنترل خارج شود. او بخشی از من است و من می دانم که می تواند در مواقع نیاز بهترین حامی من باشد اما اگر او را بپذیرم و به رسمیت بشناسم و با او وارد تعامل بشم تا بتوانم رامش کنم. بش نزیسته ی آن دو کهن الگو را زیست کنم تا انرژیشان متعادل شود.




سایهکهن الگوناخودآگاهعقدهشفا
نشسته، بر قایق تنم. شناور، بر رودخانه ی زندگی.رودی، که در آن زمان جاریست.می نویسم، نجوای قایق با رود، رقص پارو با امواج.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید