خدایا نگفته بودی درس خوندن اینقدر سخته ، اصلا قرار نبود اینطوری باشه
قبلا فکر میکردم سخت ترین کار دنیا ورزش کردنه ، وقتی یه تکونی به دنبه هات میدی تشنه ات میشه ، ولی الان با عمق وجود حس کردم درس خوندن واقعا و به مراتب سخت تره.
چون موقع درس خوندن علاوه بر تشنگی ، گرسنگی هم روی کتابات پتو میندازه . این چند وقت دیگه کلیه هام هم ساز ناسازگاری میزنن ، همین که میخوام شروع کنم بخونم ، کلیه چپ شروع میکنه به دعوا مرافه با مثانه.
میرم دستشویی ، دوتایی خفه میشن . میگم مگه مشتاق نبودین ؟ اینم سنگ و اینم سنگ توالت . ولی هرچی زور میزنم تف هم کف دستم نمیندازن . سه بار دیگه هم با هم دعواشون شد . دفعه آخری داد زدم : من از چهار ساعت پیش هیچی نخوردم ، شما چطوری آب جذب میکنین ؟
من اگه دکتر بشم که نمیشم (ریاضیم) به بیمارای سنگ کلیه میگم درس بخونین. اگه سنگش کوچیک باشه با یکی دو ساعت ادبیات رد میشه ، اما اگه سنگ شکن بخواد ، فیزیک تجویز میکنم . سنگ کلیه قشنگ برگاش میریزه .
حتی خواب هم باهام دشمن شده . قبلا میتونستم با 5 ساعت خواب 72 ساعت فعالیت کنم . اما الان اگه 72 ساعت نخوابم نمیتونم 5 ساعت زنده بمونم . تو همین پنج دقیقه زور میزنم درس بخونما ولی چون جابجایی ندارم کار برایند صفره.
قبلا ادعا داشتم میتونم هرجایی بخوابم ، الان اعتراف میکنم نمیتونم هرجایی نخوابم ، تو ماشین ، سرکلاس ، روی میز ، همه جا خوابم . امروز صبح از اتاق اومدم بیرون دیدم از خواب سرم گیج میره ؛ دستمو گذاشتم به فریزر همونجا همونجوری خوابم برد. بعدش برای خوردن صبحانه هم بیدار نشدم ، همینطوری روی اتوپایلت رفتم سر میز ، دوتا ماده رو قاطی کردم خوردم . به همین ترتیب تا مرحله لباس پوشیدن رسیدم. اما سرم تو یه جایی گیر کرد. نفسم گرفت. همه جا تاریک بود ، چشامو باز کردم یهو یه چیزی در رفت. میگم اصلا سیستم بدنم جابجا گرفته. اون موقع بود که فهمیدم تکامل پیدا کردم. نیازی به جذب هوا برای بقا ندارم. حس تراکتوری رو دارم که فتوسنتز میکنه. آش میخورم ، فتوسنتنز میکنم و بعد دود میکنم.یکم دیگه گازوئیل هم میسوزونم. البته آلودگی هم هست. آخه ظهر که اومدم خونه همه جا رو غبار گرفته بود ، فهمیدم صبح خیلی گاز دادم ، اگزوز پاره کردم...