ویرگول
ورودثبت نام
محمدالیاس نجیبی
محمدالیاس نجیبی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

کوتاه نوشته‌ای در مورد چهار فصل سقوط


کتاب چهار فصل سقوط
کتاب چهار فصل سقوط


چهار فصل سقوط، کتابی است 309 صفحه‌ی از سیامک هروی. اولین بار در صفحه فیسبوک سیامک هروی، با پوش جلد کتاب آشنا شدم. چند روز بعدش، خبری خواندم مبنی بر این‌که کتاب چهار فصل سقوط در کابل به چاپ رسیده است. هفته‌ای نگذشته بود که کتاب بدستم رسید. بی‌صبرانه کتاب را باز کردم و به کلماتی که در صفحه نخست‌اش کنار هم جای گرفته بودند، نگاهی انداختم. چهار فصل سقوط از آن‌جای آغاز می‌شود که نبی، یکی از قهرمانان کتاب شب را تا صبح کابوس می‌بیند و همچنان شب‌اش را در کنار دختری به نام ثناء که او را به زور در کنارش خوابانده بود، سپری می‌کند. نبی جوانی از لوگر است که ابتداء می‌خواست خبرنگار شود اما به اساس خواست و طمع پدرش مجبور می‌شود که سلاح بدست بگیرد و دنبال‌رو حامد کرزی شود.

چند صفحه‌ای از کتاب که می‌گذرد؛ نویسنده سعی به تصویر کشیدن زندگی در داخل ارگ می‌کند و معامله اشرف غنی با نماینده قطر را از زاویه دید نبی و قهرمان دیگر کتاب، به نام کریم به نمایش می‌گذارد. روایت در همان صفحات نخست‌اش است که با فرار اشرف غنی و آمدن طالبان به دروازه‌های کابل، نقطه اوج رمان آغاز می‌یابد و باعث می‌شود که خواننده به دنبال‌اش کشیده شود‌. هر چند صفحه‌ای از کتاب که می‌گذرد، راوی تغییر می‌کند.

چیزی که نمی‌‌گذارد چهار فصل سقوط حالت یک‌نواخت را به خود بگیرد، استفاده درست و به‌جا از فلش‌بک‌های است که هنگام روایت بکار گرفته شده است. چنان‌چه داستان با فرار غنی، حال و هوای ترس را به خود می‌گیرد؛ با یک فلش‌بک، خوانده را از کابل به لوگر می‌برد و با خاندان چرخی آشنا می‌سازد. نبی که خود از خاندان چرخی است، عاشق و دل‌باخته دختری به نام مرجان می‌شود:«آه مرجان کامل بود. هیچی کم نداشت. تنها نامش مرجان نبود، رُخ مرجانی هم داشت و آن دو چشم‌اش به مروارید‌های که تازه از دریا صید کرده باشند، می‌مانست...»صفحه 44

روایت عاشقانه مرجان با نبی، باعث می‌شود که خواننده با عشق دو دهاتی آشنا شود، هر چند که نبی پسر شهر نشینی بود؛ اما با آن‌ هم اصالت‌اش بر می‌گشت به روستای چرخ لوگر. نبی از آن‌جایی عاشق مرجان می‌شود که روزی برای ثبت گزارش به مکتبی در روستای زرد سنگ می‌رود. مدیر مکتب نبی را می‌گیرد و به صنفی می‌برد که نبی از آن دختری را برای گزارش انتخاب کند. آن‌جاست که نبی مرجان را می‌بیند و یک‌باره عاشق‌اش می‌شود. هر چند که نویسنده سعی کرده است، عشق مرجان و نبی را زیبا به تصویر بکشد؛ اما در قسمت‌های آغاز و پایان این عشق، به نوشتن آن عجله نموده است. صفحه ۴۴-۵۲

چیزی که در کتاب زیاد استفاده شده است، تغییر راوی است. در بعضی از قسمت‌های که راوی تغییر می‌کند، باعث می‌شود که داستان برای خوانده مبهم شود. اما در قسمت‌های زیادی، تغییر راوی باعث قوی شدن رمان شده است و خواننده را وادار به خواندن می‌کند. گاهی روایت به دست نبی می‌افتد که قصه عاشقانه خود و مرجان را روایت می‌کند و گاهی هم از ترک دانشگاه و مرگ پدرش می‌گوید و از این‌که چگونه آدمی چون غورفانی را با کمک سه دوست‌اش و سربازانی که به دستور اشرف غنی زیر دست‌اش شده بودند را از یک کوه به کوه دیگری فرار می‌دهد و دخترش را بر می‌دارد و به همسری وادار می‌کند. گاهی هم روایت به دست دانایی کُل می‌افتد و خواننده را از یک نقطه افغانستان، به نقطه‌ای دیگرش می‌برد. چند صفحه‌ای که به نصف کتاب می‌ماند، روایت به دستان سرباز آمریکایی به نام جک می‌افتد و جک از زبان اول شخص روایت را ادامه می‌دهد. گاهی خواننده را به خود به آمریکا می‌برد و گاهی هم از جنگ‌هایش به خواننده تعریف می‌کند و در قسمت کوتاهی هم از این‌که چگونه عاشق زن زیبای به نام میشل شده است می‌گوید.

رمان، به نوعی رمان تاریخی گفته می‌شود. چون نویسنده آمده است و از زمان حکومت اول طالبان تا به حکومت دوم‌شان را با استفاده از ترفندهای رمان نویسی و سبکی که خودش دارد، به تصویر کشیده است. در میان‌های این رمان از قیام کرزی، از سفرش به جاپان و دیدارهایش با ظاهرشاه؛ نیز آمده است. نویسنده توانسته است که جنگ‌های ترینکوت را چنان خوب به تصویر بکشد که خواننده خیال کند که خودش در داستان نقش دارد و نقش بازی می‌کند.

در آخرهای رمان، روایت بار دیگر به دستان نبی می‌افتد و نبی از ترس خودش و جهنمی که در میدان هوایی بوجود آمده بوجود آمده بود، روایت می‌کند و از اشتباهاتی که در زندگی‌اش انجام داده بود و نباید انجام می‌داد؛ می‌گوید.

همچنان یکی از ویژه‌گی‌های نویسنده در این کتاب، این است که نمی‌گذارد خواننده‌اش روایت را پیش‌بینی کند. در 50 صفحه آخر، خواننده فکر می‌کند که داستان پایان می‌یابد و نبی با خوشی از میدان‌هوایی کابل پرواز می‌کند و خودش را از دست غورفانی نجات می‌دهد. اما در این میان، یک‌دفعه جک ظاهر می‌شود و نبی را به چالش می‌کشد و حوادثی که پشت سر هم برای نبی رُخ می‌دهد باعث می‌شود که رمان چهار فصل سقوط جذاب‌تر شود.

فصل سقوطرماننقدکتابالیاس نجیبی
می‌نویسم تا زنده بمانم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید