
راهبی مومن تصمیم گرفت فرزند برومند خودش را امتحان کند و ببیند که فرزندش احتمالا در آینده چه مسیری را انتخاب خواهد کرد.
پس در غیاب فرزند خویش به اتاق خواب وی رفت و یک کتاب مقدس، یک بطری مشروب و مقداری اسکناس روی میز گذاشت. میخواست ببیند فرزندش کدام را انتخاب خواهد کرد.
با خودش گقت: اگر کتاب مقدس را اتنخاب کند، احتمالا کشیش و راهب خواهد شد و به امید خدا راه رستگاری را در پیش خواهد گرفت و راه و رسم درستکاری را به مردم نشان خواهد داد.
اگر اسکناسها را بردارد احتمالا تاجر خواهد شد و مشغول داد و ستد میشود که اگر از راه درست انجام شود ایرادی ندارد. نان حلال درآوردن خودش عبادت است.
اما اگر بطری مشروب را بردارد که گمان نکنم این کار را بکند، یعنی احتمالا در میخانهها وقتش را تلف خواهد کرد.
ساعتی گذشت و فرزند به خانه آمد و به اتاقش رفت. پدر از لای در رفتار پسر را در نظر گرفت.
پسر در همان ابتدا بطری مشروب را برداشت و جرعهای نوشید و بطری را در گوشهای پنهان کرد. بعد چشمانش به اسکانسها افتاد و آنها را هم برداشت و داخل جیبش گذاشت و در آخر چشمش به کتاب مقدس افتاد و آن را جای مناسبی روی میزش قرار داد.
پدر که انتظار چنین حرکتی را از پسر خویش نداشت، متحیر و غمگین با خودش گفت: ای وای بر من! پسرم سیاستمدار خواهد شد!