دیروز عصر دیروز عصر میخواستم حکم مرگم را که چند ماه پیش صادر کرده بودم اجرا کنم. اما درست لحظهی آخر خودم خودم را بخشیدم. و از قصاص کردن خودم منصرف…
گشت و گذار میان افکار پراکندهام با خودم قرار گذاشته بودم همیشه بنویسم. هر روز و هر شب هر زمان و هر مکان پس چه بر سرم آمده است که روزهای زیادی هست چیزی ننوشتم؟مگر میشود چی…
نوشتن تا بینهایت با واژههای جنون آمیز واژهها را در برابر خودم و خودم را در برابر واژهها قرار میدهم و با سرعتی دلخواه، خواه آرام یا خواه تند پیش میروم و هر آنچه بر ذهنم میگذ…
همه چیز تمام میشود تمام لحظههای زندگیتمام ثانیههای تشنگیتمام قطرههای بارانتمام شکوفههای گیاهانتمام پاییز و برگهایشتمام زمستان و برفهایشتمام رودخانههای…