مشکلت چیه؟
· مشکلی ندارم. شما مشکلی داری؟
· پس برای چی اومدی سراغ من؟
· اومدم یه کم باهات درد و دل کنم.
· بگو عزیزم. هر چی دلت میخواد بگو.
· از کجا شروع کنم؟
· فرقی نداره از هر کجا که راحتی.
· یه چیزهایی یه حسهایی اذیتم میکنه.
· چه چیزهایی چه حسهایی؟
· کدومش رو بگم؟
· اون که بیشتر از همه اذیتت میکنه.
· هر دفعه یکیشون اذیتم میکنه.
· خب اونی که بیشتر وقتا اذیتت میکنه چیه؟
· اون چیزی که بیشتر وقتا و این اواخر اذیتم میکنه اینه که احساس میکنم عمرم داره هدر میره. احساس بیارزشی. احساس بیهودگی.
· چرا احساس میکنی عمرت داره هدر میده؟
· چون از وقتم و عمرم درست استفاده نمیکنم.
· یعنی هیچ کار مفیدی انجام نمیدی؟
· کار مفید؟ چرا. مثلا چند صفحه کتاب میخونم. فیلم میبینم. راه میرم. اما هشتاد درصد مواقع الکی میگذرونم روز و شبهام رو .
· الکی یعنی چی؟
· یعنی هیچ کاری نمیکنم. الکی توی اتاق قدم میزنم. یه جا میشینم. میرم توی فکر. و چند ساعت همین طوری میگذره.
· خب از این که وقتت رو الکی هدر میدی ناراحتی؟
· آره خب.
· شغلت چیه؟
· فعلا تقریبا بیکارم.
· شاید اگه مشغول به کار بشی این احساست بهتر بشه.
· آخه هر جایی که مشغول به کار شدم احساس میکردم این کار به درد من نمیخوره و استعدادم توی این کار بروز پیدا نمیکنه و نمیتونم پیشرفت کنم.
· برو کاری رو انجام بده که شرایط پیشرفت کردن رو برات مهیا کنه.
· برای پیشرفت کردن آدم باید خودش هم تلاش کنه اما من احساس میکنم نمیتونم یا بلد نیستم توی یه محیط حرفهای خودم رو بالا بکشم و با دیگران ارتباط موثر برقرار کنم.
· روی مهارتهای ارتباطیت بیشتر کار کن.
· درسته شاید بشه یک سری از مهارتهای ارتباطی رو یاد گرفت اما من خودم تمایل درونی به این کار ندارم. یعنی نمیتونم و نمیخوام که یک آدم با روابط عمومی بالا و پرانرژی باشم.
· چرا نمیخوای؟
· چون تمایل درونی به این کار ندارم. ارتباط برقرار کردن زیاد با آدمها انرژیم رو کم میکنه.
· خب دورکاری انجام بده که لازم نباشه با آدمها در ارتباط مستقیم باشی.
· دورکاری هم یه مدتی انجام دادم اما اون طور که باید و شاید به درآمد نرسیدم.
· چرا؟
· دلایل مختلفی داره مثلا من خیلی آروم و با حوصله کارهام رو انجام میدم یا گاهی اوقات موقع انجام کار تمرکز لازم رو ندارم و فکرم همه جا هست روی زمان هم مدیریت ندارم و این طوری میشه که چند ساعت درگیر یه کار میشم اما درآمدی که به دست میارم خیلی کمه.
· خب چرا سعی نمیکنی از وقتت درست استفاده کنی؟
· مشکل این جاست که نمیدونم چطوری از وقتم درست استفاده کنم. کلی وقت آزاد دارم اما وقت نمیکنم به هیچ کاری برسم.
· برنامهریزی کن و سعی کن طبق برنامه پیش بری.
· صد بار برنامه ریختم اما نتونستم به برنامهای که ریختم پایبند بمونم.
· نباید برنامت خیلی سفت و سخت باشه.
· برنامه ریزی سفت و سخت رو که امتحان کردم نشد. مثلا از ساعت ده صبح تا ده و نیم فلان کار از ده ونیم تا یازده فلان کار. اما روی یه برنامه ساده هم نتونستم پایند بمونم. مثلا روزی پنج دقیقه فقط پنج دقیقه یه کاری رو انجام بدم. تا چند روز اول با ذوق و شوق انجام میدم. اما بعد یه روز انجام نمیدم دو روز انجام نمیدم بعد کلا بیخیالش میشم.
· چی میشه که بیخیالش میشی؟
· نمیدونم فکر کنم چون انگیزم کم میشه یا شاید متوجه نتیجهی تلاشهام نمیشم.
· خب باید برای خودت هدف تعیین کنی هدف کوتاه مدت و میان مدت و بلند مدت
· هدف میزارم اما اگه وسط راه به چالش بخورم یا با شکست مواجه بشم انگیزم کاهش پیدا میکنه و گاهی با خودم میگم اصلا ولش کن میخوام به این هدف برسم که چی بشه؟ آخرش که چی؟
· آخرش به هدفت برسی که حسرت نخوری.
· فقط به خاطر این که حسرت نخورم؟
· آره دیگه این که پیش خودت احساس بدی نداشته باشی که از عمرت درست استفاده نکردی.
· و اگه به هدفم نرسیدم چی؟
· اصلا رسیدن به هدف مهم نیست مهم اینه که توی رسیدن به اون هدف باشی و از مسیری که داخلش هستی لذت ببری. شنیدی میگن اگه مثلا یه مدت محدودی از عمرت باقی مونده باشه چه کارایی انجام میدی؟
· آره شنیدم. و این که میگن اگه بگی فلان کار و فلان کار رو انجام میدم یعنی الان توی مسیر اشتباهی هستی اما اگه بگی همین کارایی که همیشه انجام میدم و همین زندگی فعلی که دارم رو ادامه میدم یعنی توی مسیر درستی قرار داری.
· خب تو اگه بدونی یه مدت محدودی از عمرت باقی مونده چه کارایی انجام میدی؟
· خیلی کارها هست که بخوام انجام بدم اما میدونی توی ذهنم میگم حالا باشه ماه دیگه سال دیگه هفتهی دیگه.
· فکر میکنی چرا کارها رو به تعویق میندازی؟
· شاید میخوام همه چیز کامل و آماده باشه یا شاید نگرانی از آینده.
· نگرانی از چی؟
· ببین مثلا من اگه واقعا بدونم سه ماه دیگه بیشتر زنده نیستم و از نظر جسمانی هم وضعیت خوبی داشته باشم هر چی پس انداز دارم برمیدارم وهر چقدر که دلم بخواد میرم سفر و کارهایی که دوست دارم رو انجام میدم و اگه پس اندازم تموم بشه نگرانی ندارم چون دیگه زنده نیستم اما اگه پساندازم تموم بشه و زنده بمونم اون موقع میخوام چکار کنم پس میگم فعلا بیخیال بشم تا زمانی که اون قدر پسانداز داشته باشم که خیالم راحت باشه. و اگر هم پول کافی برای سفر نداشته باشم که اون سه ماه باقی مونده رو هم مثل همیشه میگذرونم، بیخیال و راحت.
· اما اگه فردا روزی بیفتی بمیری قبل مرگ حسرت میخوری که چرا سفر نرفتی و پس اندازت هم به دردت نمیخوره.
· آره میدونم.
· پس چرا کاری نمیکنی که کمتر حسرت بخوری؟
· سعی میکنم یواش یواش انجام بدم.
· میدونی اگه یه کاری رو میخوای انجام بدی هرچی بندازیش عقبتر احتمال انجام دادنش کمتر میشه؟
· آره میدونم اما کوچکترین کاری که میخوام انجام بدم اینقدر توی ذهنم بالا و پایینش میکنم که چطوری انجامش بدم.
· به جزییاتش فکر نکن فقط بلند شو و انجامش بده.
· اگه ذهنم بذاره.
· ذهنت چی میگه؟
· مثلا یهو عصر تصمیم میگیرم برم پیاده روی.
· خب؟
· بعد ذهنم شروع میکنه به وراجی کردن.
· چی میگه؟
· الان برای چی میخوای بری پیاده روی؟ از کدوم مسیر میخوای بری؟ اگه توی مسیری که میخوای بری شلوغ باشه میخوای چکار کنی؟ بشینی خونه توی سکوت و آرامش کتاب بخونی بهتر نیست؟ هوا هم که آلوده است. اگه بری پیاده روی چی میشه؟ اگه نری چی میشه؟ بری بیرون خیابونا شلوغه اعصابت به هم میریزه مگه دفعهی قبلی یادت نیست از این که از خونه اومدی بیرون پشیمون شدی و میخواستی سریعتر برگردی خونه؟
· بعد جواب همه سوالاتی که میپرسه رو هم میگی؟
· آره خب. اگه جوابش رو نگم دست بردار نیست.
· اینا سوالاتیه که ذهنت میپرسه یا خودت؟
· یعنی چی؟ نمیدونم. مگه من با ذهنم از هم دیگه مجزا هستیم؟
· پس شاید خودت این سوالات رو از خودت میپرسی و میندازی تقصیر ذهنت. میخوای خودت رو قانع کنی که یه کاری رو انجام بدی و با پرسیدن سوالات زیاد بدتر خودت رو کلافه میکنی.
· خب دنبال چرایی میگردم. چرا باید این کار رو انجام بدم. یا چرا نباید انجام بدم.
· شاید بد نباشه گاهی وقتا یه کارهای ساده مثل همین پیاده روی رو فقط انجام بدی و به چراییش فکر نکنی.
· خب به چراییش فکر نکنم به این که چطوری انجامش بدم فکر میکنم. این که از کدوم مسیر برم. چه ساعتی برم.
· به اینا هم فکر نکن فقط بلند شو و برو پیاده روی. تا حالا نشده این طوری انجام بدی.
· چرا فکر کنم.
· خب نتیجهاش چطور بود؟
· گاهی وقتا خوب بود و راضی کننده و گاهی وقتا هم خوب نبود.
· خب اشکال نداره قرار نیست که همیشه اوضاع خوب پیش بره.
· آره.
· الانم یه مسیری رو انتخاب کن و برو جلو.
· اول هر مسیری برام لذت بخشه اما بعد کم کم لذتش کم میشه و منم انگیزم کم میشه و میرم یه مسیر جدید رو شروع میکنم با یه هدف جدید به اصطلاح از این شاخه به اون شاخه میپرم و آخرش میبینم که هیچ دستاوردی نداشتم و میرم سراغ یه مسیر جدید.
· با چه هدفی یه مسیر رو شروع میکنی؟
· گاهی وقتا فقط برای علاقه و سرگرمی، گاهی وقتا برای کنجکاوی، گاهی وقتا برای این که مثلا به خودم بگم دارم یه کار مفید انجام میدم و از وقتم درست استفاده می کنم و گاهی وقتا هم برای این که بتونم پیئشرفت کنم و به درآمد برسم.
· توی این همه مسیری که رفتی مهارتی نبوده که بتونی ازش به درآمد برسی؟
· چرا بوده ولی مشکلم اینه که یا خیلی تخصصی و حرفهای یاد نگرفتم یا جسارت انجام دادن و گرفتن یک پروژه با همون مقدار مهارتی که در توانم هست رو نداشتم.
· شاید خودت و مهارتهایی رو که داری رو دست کم میگیری.
· آره احتمالا. اما به خاطر یه سری مسائل موفق نمیشم.
· چه مسائلی؟
· مثلا اگه یکی بخواد ازم تست بگیره دچار استرس میشم یا موقع مصاحبهی شغلی اون جور که باید و شاید خودم را معرفی نمیکنم.
· خب استرس که طبیعه خیلیها این مشکل رو دارند.
· ممکنه طبیعی باشه ولی همین باعث میشه که گند بزنم به مصاحبه. فکر میکنم مثل خیلی از آدما زرنگ نیستم که بتونم از فرصتهام درست استفاده کنم و با امکاناتی که در اختیار دارم به هدفم برسم.
· خودت رو با دیگران مقایسه نکن.
· خودم رو با دیگران مقایسه نمیکنم از خودم یه انتظاراتی دارم که اکثر مواقع خیلی کمتر از حد انتظاراتم ظاهر شدم.
· شاید انتظاراتت از خودت خیلی بالاست
· نه خیلی بالا نیست در حد معمولی
· اصلا تا حالا به این فکر کردی که دوست داری چه شغلی داشته باشی؟
· آٰره خیلی زیاد. مثلا یه آزمایش فکری هست که میگن تصور کنید توی جامعهای زندگی میکنید که تمام شغلهای موجود در اون جامعه از همه نظر یعنی حقوق، موقعیت اجتماعی، ساعت کاری، روزهای مرخصی، سختی کار، بیمه و .... دقیقا شبیه هم هستند و فرصت رسیدن و دستیابی به همهی شغلها هم برای شما مهیاست در چنین جامعهای دوست دارید چه شغلی را برای خود برگزینید؟
· خب جوابت به این سوال چیه؟
· آخه چنین چیزی توی واقعیت امکان نداره.
· درسته ولی حالا فکر کن امکان داشته باشه.
· خب کارای مختلفی هست که دوست دارم انجام بدم و به عنون شغلم انتخاب کنم. یکیش مثلا نویسندگیه. یکیش طبیعت گردی و راهنمای توره. یکیش مربی مهد کودکه.
· چرا سعی نمیکنی یکی از همین سه تا را انتخاب کنی و بری جلو.
· راهنمای تور که باید با مردم در ارتباط باشی و کمی هم بشاش و پرانرژی باشی که با شخصیت من جور درنمیاد. مربی مهد کودک هم که حتما باید خانم باشی و البته اونجا هم انرژی و شاد بودن لازمهی کاره. میمونه نویسندگی که اونم حداقل توی ایران نمیشه به عنوان شغل اصلی روش حساب کرد.
· خب به نویسندگی علاقه داری میتونی تولید محتوا انجام بدی و به درآمد خوبی هم برسی.
· آره به اینم فکر کردم. اما این که بخوام از صبح تا عصر توی یه محیط بسته بمونم و یه کار تکراری انجام بدم بعد از یه مدتی دچار افسردگی شغلی میشم.
· اگه به شغلت علاقه داشته باشی که احتمالش کمه دلزده بشی؟
· این که از صبح تا عصر بشینم پشت سیستم و یه کار تکراری رو انجام بدم خسته میشم. دوست دارم چندتا فعالیت مرتبط با هم رو انجام بدم. حتی یه ساعتهایی برم بیرون از محل کار یه ماموریتی انجام بدم. یا یه روزهایی مثلا از توی خونه کار کنم.
· خب اینم خوبه برو همین کار رو انجام بده.
· اگه جایی با این شرایط پیدا کردم سعی میکنم برم.
· حرف دیگهای نداری؟
· حرف که همیشه هست اما برای امروز بسه. دستت درد نکنه به حرفام گوش دادی و باهام صحبت کردی.
· خواهش میکنم. کاری بود که از دستم برمیاومد. موفق باشی.