جنون نوشتن
جنون نوشتن
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

قتل یک زندگی

اصلا یادم نیست کی به دنیا اومدم

حواسم به هیچ چیز نبود

یعنی اون لحظه‌ای که به دنیا اومدم

فقط می خواستم به دنیا نیام

اما نشد

و من به دنیا اومدم

مثل همه آدم‌هایی که به دنیا میان

باورپذیر و سلطه‌پذیر و پرخاشگر

آره آخرش پرخاشگر شدم

چون اولش سلطه‌پذیر بودم

و همه چی رو باور می‌کردم

آخرش پرخاشگر شدم

اینم از زندگی من

راز و رمزهای دیگه‌ای هم داره

که باشه برای وقتش

برای نوبتش

برای زمانی که زیستنم تموم شده باشه

یکی از همین روزها که میاد و میره

یکی از همین روزها

اما نمی‌دانم

باید چه کنم

نمی‌دانم

دستم خالیست و دلم پر

باور نمی‌کنم

که همه چیز تمام می شود

اما این دروغ را باید باور کنم چاره ای ندارم

همه چیز تمام می‌شود و به پایان می‌رسد

اما

پس چرا شروع شد؟

من به دنیا آمدم

برای دلخوشی دیگران

به آیین و دین دیگران

به رسم و قاعده دیگران

و به خواست دیگران

که نباید

حرفی

رفتاری

عقیده‌ای

قانونی

خارج از چارچوب دیگران

داشته باشم

نباید

و گرنه

طرد می‌شوم و

نادان

خطاب

و این گونه

هیچ کس

خودش نخواهد بود

دیگرانی خواهد بود

که خواستند

او

این گونه باشد

و

او

نخواست و

در کشاکش با خودش

که پنهانش کرده بود

و خود دیگرانش

که نقابی بیش نبود

دچار جنون شد

رفتارش شد

غیر عادی

کلامش شد

تند و تیز

حرکتش شد

تند و سریع

و سکوتش

ناگهان

شکسته شد

و تمام وجودش شد

فریاد

فریادی که سال‌ها

شنیده نشده بود

و به او گفتند

طغیان‌گر

اما او

کنجکاو بود و

آزاد

و ذهنش را از اسارت

نجات داده بود

و زندگی‌اش

به پایان رسید

به دست

همان دیگران

و این داستان ادامه دارد

تا مادامی که

برای دلخوش خودتان

به نطفه‌ای

جان می‌‌دهید

و

برای دلخوشی خودتان

جانش را می‌گیرید.

دنیاآزادیعقیدهقتلفریاد
هر آن‌چه در ناخودآگاهم رژه می‌رود را این جا منتشر می‌کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید