همون طور که از عنوان مقاله مشخصه، اینبار نمیخوام برات از شیوه تست زنی و روش مطالعه و راهکارهای کنکوری بگم، این بار میخوام خودمونی باهات صحبت کنم:) میخوام از زبون مشاورهای مدیکال، افرادی که خودشون تا ته مسیری که تو اولش وایسادی رو رفتن بگم برات،از سختی های بچههای مدیکال تا موفقیتشون و روزهایی که از سر گذروندن تا به این جایی که الان هستن برسن...
میخوام بدونی اگر سختی های زیادی داری توی مسیر کنکور تحمل میکنی، تنها نیستی؛ واسه اینکه از تجربه آدم هایی که همین چندسال پیش جای تو بودن بشنوی، رفتم سراغ دو تا از مشاورای کار درست تیم مدیکال و باهاشون یه مصاحبه کوچیک داشتم که در ادامه میتونی بخونیش و زیادش نکردم تا سرتون درد نیاد و گرنه داستان های مختلف تو مدیکال زیاده پس برو این داستان های گلچین شده رو بخون:
اول بشینیم پای صحبت های خانوم فاطمه مارابی عزیز، دانشجوی رشته داروسازی کرمانشاه، قبولی سال۹۸ :
فاطمه تعریف میکنه شرایط مالی خونوادش سال کنکور به حدی بد بوده که درخواست فرستاده برای مرکز آزمون قلمچی شهرشون تا بورسیه اش کنن، اما اونا بدون اینکه اصلا مدارکش رو چک کنن مخالفت کردن؛ از اونجایی که هزینه آزمون ها رو نداشته، قید آزمون دادن رو میزنه و خودش شروع میکنه به خوندن.
اما خدا براش میخواد و با سفارش یکی از آشنا ها و تلاش زیاد خودش برای متقاعد کردن موسسه آزمون های گاج، بالاخره با درخواستش برای بورسیه شدن موافقت میشه و از آبان آزمون دادن رو شروع میکنه.
فاطمه میگفت برای تهیه منابع هم مشکل داشته و واسه خریدن کتاب تستاش طلا هاشو فروخته و
آزمونای سنجش قبل کنکور رو با عیدیاش ثبت نام کرده بود.
اگر سطح پایین تدریس مدرسه مشکلی براش به وجود میاورد، باید خودش تلاش میکرد برای جبران، چون امکان کلاس کنکور رفتن و اینجور چیزا اصلا وجود نداشت.
نه مشاوری بود که برای روش های مطالعه کنکوری ازش کمک بگیره، نه دبیری واسه رفع اشکال بود؛ به گوشی و فضای مجازی هم دسترسی نداشت.
همراهی خانواده کم بود و توی خونه شلوغ و پر سر و صدا درس خوندن کار خیلی سختی بود.
واسه همین توی انباری سرد خونهشون درس میخوند و میگفت وقتی از جام بلند میشدم و به دستام نگاه میکردم میدیدم از سرما یخ زده!
علاوه بر این ها فاطمه سال کنکورش درگیر بیماری هم بود و داروهای خواب آوری که براش تجویز میکردن جلوی درس خوندنشو میگرفت.
وقتی ازش پرسیدم چی باعث میشد ادامه بدی، گفت باید چندوقت یکبار برگردی عقب و با خودت فکرکنی چرا شروع کردی؟ موقع برداشتن اون قدم های اول، به چه هدفی فکر میکردی؟ خودتو کجا میدیدی؟
خستگی، ناامیدی، افت تراز و... برای همه هست؛ اشکال نداره گریه کن! گریه کن و درس بخون! من خودم بارها همزمان با گریه، همزمان با ناامیدی درس خوندم! اون حس مقطعیه، بهش توجه نکن، مهم اینه که تهش به هدفی که براش شروع کردی برسی.
جنس مشکلات هیچکس شبیه دیگری نیست؛
شرایطتو بپذیر، اینقدر نجنگ برای اینکه تغییرش بدی، مهم اینه بدونی چی میخوای و «چرا» میخوای
اون وقت راه رسیدن بهش رو خودت پیدا میکنی :))
مصاحبه دوم؛ بریم سراغ تجربه خانم فرشته شکفته از سال کنکورش ایشون دانشجوی دبیری ریاضی دانشگاه فرهنگیان مشهد هست.
فرشته میگه: اتفاقا سال اول کنکور همه امکاناتی در اختیارش بود! بهترین مشاور و منابع کنکور رو داشت و می خواست کنکور ریاضی بده، خانواده خیلی ازش حمایت میکرد و آرامش زیادی داشت، همه چیز فراهم بود برای اینکه فرشته به هرچیزی که میخواد برسه!
اما به نظر خودش دلیل اینکه موفق نشد کم کاری خودش بود و تعریف میکرد که سال کنکورش دنیا با ویروس کرونا زیر و رو شد و همین باعث شد از درس خوندن بیفته و نتونه به روال سابق برگرده.
توی ایام کنکور به اسم کتابخونه میرفت بیرون اما تمام مدت رو با دوستاش وقت میگذروند و بازیگوشی میکرد، اتفاقا فرشته دوستای نامناسب رو هم دومین دلیل مهم شکستش میدونه ://
این روند ادامه پیدا کرد و اون عملا هیچی درس نمیخوند تا اینکه رسید به روز کنکور.
میگفت با اینکه چیزی نخونده بوده و انتظاری از خودش نداشته اما استرس وحشتناکی رو تجربه کرده، کنکور ۹۹ که سختیش معرف حضورتون هست :)) خرابش کرد... حتی بعدش انتخاب رشته هم کرد که خب فقط علایقش رو انتخاب کرده بود و هیچکدوم رو نیاورد.
مهرماه نتیجه کنکور اومد و چیزی قبول نشده بود، از آبان به پیشنهاد خواهرش که دندونپزشکی خونده بود، منابع تجربی رو تهیه کرد و شروع کرد به خوندن برای کنکور تجربی!
راستش خانواده ام دیگه همراهی سابق رو نداشتن و یه کمی بیاعتماد شده بودن، اجازه نمیدادن بره کتابخونه و چندان امیدی هم به موفقیتش نداشتن!
هنوز چند روز نگذشته بود که تمام خانواده درگیر کووید شدن، بقیه وضعشون بهتر بود اما حال پدرش روز به روز وخیمتر میشد.
تا اینکه... متاسفانه ۲۸آبان فرشته پدرشو از دست داد...
دیگه هیچکس توی خانواده شرایط خوبی نداشت و حالا فرشته بود که نباید تسلیم این غم بزرگ میشد و باز رفت سراغ کتابای ریاضیش تا دوباره کنکور ریاضی بده و همین از این شاخه به اون شاخه پریدن بی اعتمادی و مخالفت خانواده رو بیشتر می کرد.
علیرغم مخالفت خانواده واسه اینکه لازم نیست توی این شرایط درس بخونه، دوباره شروع کرد.
اوایل کمتر میخوند، صبح تا ظهر هاش به درس خوندن توی کتابخونه میگذشت اما عصر و شب ها رو بخاطر اینکه باید کنار مادرش میموند از دست میداد.
اوضاع همینطور پیش رفت، از دوران عید هم نتونست اونطور که باید استفاده کنه.
اما از بعد بازه عید، فرشته انگار تازه مسیر کنکور رو شروع کرد! از هفت و نیم صبح تا دو و نیم عصر رو توی کتابخونه میخوند و از بعدش هم میومد خونه و تا آخر شب مشغول درس بود.
میگفت واسه سال دوم، خودم میدونستم از کجاها ضربه خوردم، میدونستم لیاقت من این نیست که باز عمر خودمو وقف کنکور کنم، شرمنده خانوادم بودم و نمیخواستم باز عقب بیفتم و شرمندهشون بشم.
سال دوم حواسم بود دوستیهامو مدیریت کنم، سوالامونو از هم میپرسیدیم و توی تایم استراحت باهم وقت میگذروندیم اما این دفعه حواسم بود هدفم چیه و باید چیکار کنم.
خیلی زود روز کنکور ریاضی۱۴۰۰ هم رسید.
فرشته میگفت اتفاقا برعکس کنکور اولش، واسه سال دوم اصلا استرس نداشت و سر جلسه همه توکلش به خدا بود و اتفاقا نگرانی ای نداشت.
درباره روز اعلام نتایج ازش پرسیدم، گفت : هیچکس باورش نمیشد اون رتبه رو آورده باشم، اون لبخندی که روی صورت مامانت میبینی...اون، معنی موفقیته! هر آدمی حقشه برای یکبار هم که شده توی زندگیش اون لبخند رو ببینه!
آدم فقط یکبار زندگی میکنه، باید تا میتونه خیالپردازی کنه و بجنگه برای رسیدن به آرزوهاش :))
ختم کلام
این صحبت ها فقط واسه اینه که بگیم بهتون مسیر کنکور هر کسی شبیه هم دیگه نیست و لزوما داشتن یا نداشتن امکانات باعث موفقیت یه نفر نمیشه یا بودن تو یه شرایط سخت باعث نمیشه یه نفر بگه تمام ! من نمی تونم و باید کنار بکشم ، این ها رو براتون نوشتم که بدونید مسیر کنکور مثل هر مسیر دیگه ای تو زندگی پر پیچ و خم هست و باید ببینیم داستان ما چیه ؟ و حتما یادمون باشه خودمون رو مقایسه نکنیم چون هر کدوم ما کلی مسیر پر پیچ و خم داریم.