این روز ها زندگی تمام تلاش خود را میکند تا چیزی به من بیاموزد ...انتظار سعی دارد انتظار را بیاموزد
امروز صبح درحالی که نگاهم به آسمان زیبا بود یک چیزی از ذهنم عبور کرد و ان این بود که من هیچوقت فکر نمیکردم زندگی ام چنین و چنان شود، زندگی برخلاف تصور کودکی ام به جای اینکه یک مسیر صاف و بی خطر باشد در باتلاق است البته بوده، در آمده و حالا دوباره در باتلاق است زندگی همین است به خودم گفتم زندگی را نگاه کن ،کار خدا را ببین گاهی در زندگی جایی هستی که حتی فکرش را هم نمیکرده ای!!
البته این قضیه همیشه بر علیه ما نیست گاهی هم با ما همراهی میکند و به عبارتی ما را خوشحال و شگفت زده میکند. اما چیزی که من را وادار به نوشتن این حرفها کرد این بود که در زندگی نباید انتظار داشت و در عین حال باید انتظار خیلی از چیزها را هم داشت...از آدم ها نباید انتظار داشت ولی باید از انها انتظار داشت !!!
زندگی در حال اموختن به من است میگوید به این تضاد ها عادت کن . انتظار داشتن و نداشتن را باید یاد گرفت اگر هم یا نگرفتیم زندگی سر بزنگاه به ما یاد می دهد سرت را به عقب بر میگردانی میبینی که انتظار شرایط حال را نداشتی سعی میکنی جلو را نگاه کنی اما نمیدانی چه انتظاری باید داشت.گاهی در زندگی جایی می ایستی که حتی فکرش به ذهن خود یا کسی خطور نمیکرد:)
از دل همین درس اما چیزی را خوب متوجه میشوم و آن این است :هیچ چیز دائمی و ماندگار نیست و همه چیز موقت هستند! ، چرا؟ چون این زندگی خودش هم موقت است و ماندگار نیست
میدانی غصه که میخوریم اما....درس هم بگیریم:))
این نوشته ها بماند به یادگار تا بعدا نگاهی به عقب بیندازم و به یاد بیاورم که چقدر قوی بودم و هستم.