مهدی گوهری
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

جهانی با تجسم احوالات‌مان

اگر حس‌ها تجسم پیدا می‌کردند، اگر احوال درونی‌‌مان می‌توانست چهره و شکل و شمایل‌مان را تغییر بدهد و مثلا دروغ که می‌گفتیم دهان‌مان زشت می‌شد یا مثل پینوکیو دماغ‌مان دراز، حالا چه شکلی بودیم؟ آن‌که از دلتنگی بی‌تاب و بی‌قرار بود، روی سینه‌اش یک رودخانه می‌جوشید، توی چشم‌هاش دو ماهی ریز قرمز شالاپ شولوپ می‌کردند. آن‌که اندوه خسته‌اش کرده بود، مثل گوزن وحشی دو شاخ بلند روی سرش روییده بود تا وقتی با غصه‌هاش پیاده‌روی می‌کند، ابرها به شاخ‌هاش گیر کنند و همین که برگشت به اتاق تنهایی‌اش باران شروع شود. آن‌که عاشق می‌شد چهره‌اش آبی بود و صدای قلبش در تمام جهان پژواک می‌شد و هر صبح که چشم باز می‌کرد یک دسته پرنده‌ی آبی، آوازه‌خوان و خوش از میان سینه‌اش بال می‌زدند. آن‌ها که زخم‌خورده بودند از دیگران، با زخم‌های درشتی بر پشت، برای پیدا کردن گم‌شده‌شان در کوچه‌های شهر آگهی پخش می‌کردند و در آن می‌نوشتند، قسمتی از خودشان را از دست داده‌اند، گم کرده‌اند، یابنده با دادن نشانی و بازگرداندن تکه‌های گم‌شده می‌تواند مژدگانی دریافت کند.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید