هانس گئورگ گادامر فیلسوف آلمانی خیلی وقت پیش در یک سخنرانی قرن بیستم را عصر حاکمیت رسانه بر دنیا معرفی کرده بود. اگر این قول این فیلسوف خوش اسم آلمانی را درست بدانیم آن وقت تکلیف ما با قرن بیست و یکم بیش از پیش روشن میشود. رقابت دیوانهوار جریانات و قدرت های سیاسی گوشه کنار دنیا برای در اختیار گرفتن رسانه های جمعی. بدون شک یکی از اصلی ترین قُلابهای رسانه های مختلف برای انتقال پیامها نیز بهره گیری از چهرهها و شخصیت هایی است که عموماً با جاذبه های فراوان خود یک جایی از ذهن مردم را به تسخیر خود در میآورند و نتیجتاً جمله اقوال و افعال آنها برای بیشینه جامعه بدل به واقعیت محض میشود.
این پیامها از طریق چهرهها و شخصیتها منتقل میشود و اتفاقا این همان نقشی است که سلبریتیها در ساختار های فعلی به صورت سهوی و یا عمدی به ایفای آن میپردازند. "سلبریتی" بر طبق تعریف کلاسیکش یک عاملِ هنری، ورزشی و یا رسانهای است. عامل با خالق خیلی فرق دارد. یک سلبریتی نه هنر را آنطور که شایسته است میشناسد و نه پایبندی خاصی به اهداف عالیه ورزش دارد. عامل است، میگذارند جلویش و او هم میخواند. برنامهها را دیکته میکنند و او هم از بر میکند. شعور سیاسی و اجتماعی خاصی ندارد، فوتبال، سینما، موسیقی یا تلوزیون اعتباری را برایش فراهم میآورد تا با یک گلِ استثنایی یا یک سکانس بینظیر، زندگیش را بسازد و تا خود قیامت هزاران بار خاطره آن گل یا آن صحنه را بازگو کند. توی چمن استادیومها و متعاقباً توی قاب تلویزیونها سبز میشود و پر و بال میگیرد شکل دیگرش آن است که روی پرده نقرهای سینما میدرخشد و تندیس های طلایی توی دستش برق میزند و الهۀ شهرت می شود. تعادل این رابطه در گروی نقشی است که یک سلبریتی در حوزه عمومی باید ایفا کند. این همان چیزی است که سیستم میخواهد سلبریتی ها آن را ایفا کنند، اینکه چرخ دنده ای لابه لای چرخ دنده هایش باشد و در قبال همه آوانس های مفت و مجانی که سیستم به او داده و تبعیض هایی که برایش قائل شده یا پله هایی که زیر پاهایش گذاشته و او را به اوج برده در بزنگاه های بحرانی قرضِ خود را با سیستم تسویه کند و فراموش نکند که خیلی راحت میتوانست یکی از معمولیهای بیشمار جامعه باشد. البته درکِ این رابطه نامرئی برای بسیاری از سلبریتی ها امری ساده و مبرهن است. البته برای پرهیز از سو تفاهم مایلم به این نکته اشاره کنم که این رویه ابدا مختص سرزمین و فرهنگ ما نیست و فقط اجرایش با توجه به سطح اژدهابودگی سیستمِ کنترل کننده از پیچیدگی بیشتر و کمتری برخوردار میشود.
وظیفهای که در این بستر می توان از یک هنرمند یا ورزشکار مردمی انتظار داشت این است که خلاف جهت آب شنا کند و تن به این بازی ندهد آن هم با علم به این واقعیت که شرافت توی دنیای فاقدِ شرافت ما عموماً تصمیمی پرهزینه است. صد البته که در بسترهای این چنینی میشود خیلی خیلی راحت زندگی کرد. می توان در مرزهای امن قدم برداشت. میشود چشم بست و صداهای توی مغز را خفه کرد. میشود هم همان راهی را رفت که مسیح نشان داده بود، اینکه از راههایی نرویم که روندگان آنها بسیارند، از راه هایی برویم که روندگان آن کماند و بدانیم که راه سعادت تنگ است و سخت و روندگانش اندک.