توی سال جدید به دلیل چالش کتابخوانی٬ برای اولین بار سراغ کتابهای روانشناسی و توسعه فردی رفتم (( تا قبلش فقط رمان و اسطوره ولی الان دستی به همه چی ظاهرا میزنم)). کتاب این ماه اضطراب منزلت نوشته آلن دو باتن هست. حقیقتا اصلا نمیشناسم ایشون رو ولی کارهای بسیار زیادی ازشون دیدم و خوشبختانه ظاهرا جزو نویسندگان درست نویس تو زمینه روانشناسی و اجتماعی هستن (( کتاباشون زرد نیست )).
کتاب یک فهرست ساده و جامع دسته بندی شده داره. ۵ مورد از دلایل اظطراب اجتماعی و ۵ راه حل برای این اوصاف.
دلایل :
۱- نیاز به عشق
۲- اسنوبیسم
۳- توقع
۴- شایسته سالاری
۵- وابستگی
راه حل ها :
۱- فلسفه
۲- هنر
۳- سیاست
۴- مذهب
۵- بوهمیا
کتاب سعی در بررسی موضوع اضطراب موقعیت اجتماعی داره. در گذشته اشراف از اشراف زاده میشدند و طبقات پایین تر مثل کارگران از کارگران. پس اگر کسی که در جایگاه کارگر به دنیا میومد از شانس بد بود و کسی بهشون زیاد سخت نمیگرفت. مهم نبود که یک شخص در طبقه پایین جامعه چه حد سواد داره یا یک شخص طبقه اشراف چقدر احمق و بی فکر باشه٬ جایگاه اجتماعی اونها ملاک اصلی قضاوت بوده. در این خصوص افراد طبقه فقیر جامعه با داستان هایی خودشون رو دلگرم میکردند که هیچی تقصیر ما نیست بلکه همش زیر سر پولدار هاست.
از طرفی بحث اسنوبیسم میاد وسط که افرادی رو شامل میشه با این عقیده که ثروت و قدرت جایگاه بسیار بالایی دارن و رتبه اجتماعی هر شخص به شدت ارزشمنده (( میزان سواد و غیره )). نمونه ای که کتاب از تاثیرش بر اضطراب اجتماعی اورده٬ تیکه ای از رمان در جست و جوی زمان از دست رفته هست (( خلاصه : شخصیت راوی داستان قرار ملاقاتی با یک شخص با رتبه اجتماعی بالا دارد٬ وقتی به رستوران ورد نظر برای قرار زودتر میرسه هیچکی بهش توجه نمیکنه و مدیر رستوران قشنگ یه جای بی در و پیکر بهش میده تا بشینه. اما وقتی همین مدیر ارتباط این شخص با دوست اشرافی رو متوجه میشه دست به تعریف و تمجید الکی میزنه و مثل چی چاپلوسی میکنه)). نمونه های دیگری هم در کتاب ذکر میشه مثل تبلیغات و اخبار مربوط به اشراف ها که کلا از بن و ریشه٬ تخم استرس رو توی سر مردم میکاره.
تا حدود سال ۱۹۸۹ اوضاع بر این روال بود که ناگهان معیار ها عوض شد. دیگه معنای فقیر بودن تغییر کرد و دلیلش شانس نبود٬ بلکه میزان شایستگی فرد بود که مقام شایستگی رو تایین میکرد. فردی از طبقه کارگر در صورت داشتن سواد خوب میتونست تحصیل کنه و مقام بالایی کسب کنه و در عین حال کسی که اشرافی بود میتونست در چاه بدبختی فرو بره. فرصت های برابر برای همه اعم از تحصیل و کار برای افراد لایق پیش اومد٬ پس تفکرات به این سمت رفت که افراد لایق و شایسته ثروتمند و مفیدند ولی افراد فقیر به خاطر حماقت های خودشان فقیرند و کاملا هم حقشونه.
کتاب در ادامه این مباحث رو گسترده تر میکنه و دلایل بیشتری ارایه میده و در کنارش هم راه حل های متفاوتی رو پیشنهاد میده تا به این موضوع اندکی غلبه کنیم.
((ثروت به معنای داشتن چیز های بیشتر نیست٬ بهمعنای داشتن چیزهاییست که دوست داریم داشته باشیم.))