«آنچه که نگاهش میکنی اهمیتی ندارد، آنچه که میبینی مهم است».
کتاب کتابخانه نیمه شب (به انگلیسی: The Midnight Library) نوشته مت هیگ٬ نویسنده کتب خوباوری و انگیزشی که این اثرش جزو موفق ترین رمان های چند وقت اخیر به شمار میره٬ یک رمان جمع و جور هست که شاید بشه گفت در حال حاظر در بهترین زمان ممکن برای خوندنش هستیم.
تنها راه یاد گرفتن٬ زندگی کردنه
خلاصه داستان در ابتدا به این شکله: دختری که شخصیت اصلی داستان هست از کل بدبختیاش میگه. بدبختیایی که پشت سر هم میریزن تو سرش. در نهایت تصمیم خودکشی میگیره و... خودکشی میکنه. تو این لحظه بین مرگ و زندگی وارد یک کتابخانه بزرگ میشه. صاحب کتابخونه بهش توضیح میده و میگه هر کتاب نشون میده که اگه فلان تصمیم رو میگرفتی یا نمیگرفتی٬ یا کلا شانست جور دیگه ای بود٬ زندگی چجور پیش میرفت... و این شروعی بر سفر انگیزشی این کتابه.
اما اگه همیشه دنبال معنی زندگی بگردی٬ هرگز زندگی نمیکنی
انسان در طول زندگی تصمیم های متفاوتی میگیره که تاثیر بی نهایت دایمی دارند٬ شاید تصمیم بگیرید ورزش رو ول کنید یا برعکس تا انتهاش برید٬ شاید یک همسر پولدار طلب کنید تا خودتونو راحت کنید یا مال رو کاملا رها کنید و دنبال عشق حقیقی برید. شاید هم هیچ هدفی نداشته باشید و صرفا بزارید زندگی بگذره. شخصیت اصلی این کتاب همه تجربیاتی که ممکن بود تجربشون کنه رو یک به یک حس میکنه. هر کتاب که باز میشه٬ زندگی به صورتی جدید ادامه میابد.
هرگز همراهی ندیدم که به اندازه تنهایی بتواند با انسان همراه شود
اما گاها همه چیز تقصیر انسان نیست. خیلی از اتفاقاتی که در اطراف میوفتن و میشه گفت تقریبا همشون حوادث غمگینی هستند٬ غیر قابل جلوگیری اند و نباید بیش از اندازه خودمون رو بابتشون مجازات کنیم. زندگی هیچوقت کامل نیست و اگر دنبال حد مطلق باشیم٬ با سر میخوریم زمین.
دانش واقعی آن است که بدانی هیچ نمیدانی
درس های زیادی میتوان با خواندن این کتاب گرفت. زندگی هیچوقت کمال مطلق نیست و امکان نداره هیچوقت کاملا از زندگی راضی باشید. اما با قبول کردن همین موضوع انگار که کوله بار سختی از رو دوشتون ورداشته میشه. اگر برای اهدافت درست تلاش کنی به موفقیت خواهی رسید و بدان خودت در این موفقیت بیشتر از هر کس دیگری سهیم هستی. همونطور که یک تصمیم کوچک تفاوت زیادی روی خودمان میگذارد باید حواسمان هم باشد که رفتارمان بر زندگی دیگران هم هر چند کوچک تاثیر گذارند و چه بهتر که جواس جمع باشیم که این تاثیر منفی نباشه.
نورا برای شاد بودن به تاکستان یا غروب آفتاب کالیفرنیا نیاز نداشت. حتی خانهای بزرگ و خانوادهای فوقالعاده هم لازم نداشت. فقط نیاز داشت که بداند پتانسیل رسیدن به خیلی چیزها را دارد
داستان این کتاب سفر این شخصیت رو روایت میکنه و مخاطب میتونه بسته به خودش٬ نتیجه گیری های متفاوتی داشته باشه. نسخه ای که من مطالعه کردم ترجمه آقای امین حسینیون از انتشارات ثالث هست. به نظرم ترجمه مناسب٬ خودمونی و خوبی بود. شما این کتاب رو از اپلیکیشن طاقچه میتونید دریافت کنید. ای مطلب برای چالش کتابخوانی طاقچه: دی ماه نوشته شده است.