چند سال پيش ليبل پرينتر انبار شركت خراب شد . انبار كجا بود ؟ احمد آباد مستوفي . كلي جنس هر روز ميومد تو انبار كه بايد روي همشون ليبل باركد كالا ميخورد و توي قفسه ها چيده ميشد . دو سه روزي با شركتي كه ازش ليبل پرينترو خريده بوديم درگير بودم كه سريعتر يكيو بفرستن براي تعمير . مدام پشت گوش مينداختن . دست آخر دست به دامن كارشناسي كه جواب تلفنهامو ميداد شدمو شرايط كارو بهش توضيح دادم . گفت اگر جمعه هستيد خودم ميام درستش ميكنم . با كله قبول كردمو آدرسو شمارمو دادم بهش . جمعه حوالي ظهر اومد انبار و سر صبر و با دقت زياد مشكلو بررسي كرد و حين تعمير خيلي آروم و بي عجله توضيح داد كه مشكل از كجاستو بهم ياد داد اگر دفعه ديگه دستگاه ايرادي پيدا كرد ، خودم چطوري درستش كنم تا كارم لنگ نمونه . يه مرد حدودا چهل ساله با يه چهره ي كاملا معمولي بود ، از اون قيافه هايي كه بعيده تو ذهن كسي بمونه . كارش كه تموم شد هفتاد هزار تومن شمردم و دادم بهش . بيست تومن بيشتر از تعرفه ي شركتشون كه قبلا پاي تلفن بهم گفته بود . چهل هزار تومن برداشتو بقيشو برگردوند ، هر چي اصرار كردم قبول نكرد . گفتم آقا تو داري ده تومن هم كمتر از تعرفه تون ميگيري ! گفت شركت بيست درصد كميسيون بر ميداره ، الان جمعه اس و منم ازطرف شركت نيومدم ، دستمزد من همون چهل تومنه . ديدم اصرار فايده نداره ، گفتم لااقل بزار تا يه جايي برسونمت . قبول كرد . توي راه بهش گفتم آقا دمت گرم ، تو اين دوره زمونه مث شما كمه . با يه لحن آروم و بدون القاي كوچكترين حس شكسته نفسي به مخاطب گفت ،نه كم نيست . بعد بي مقدمه گفت ، سه سال پيش واسه كار مجبور شدم يكي دو ماهي بيام تهرون بمونم . بدهي داشتم . يه شب تلفني به زنم گفتم دلم براتون تنگ شده . زنم و دختر شيش ساله ام و خواهر زنم صبح فرداش بدون اينكه به من بگن راه افتادن از شمال بيان تهرون ديدن من . ظهر قبل اينكه برسم بيمارستان امام آمل ، زن و دخترم تموم كرده بودن . اوايل جاده تصادف كرده بودن . كمي مكث كردو گفت ، ديگه تهرون موندگار شدم . خدارو شكر ديگه بدهي ام ندارم . ميدون هفت تير از ماشين پياده شد و رفت . چند سال گذشته و اون ليبل پرينتر ، بدون مشكل، داره هنوز كار ميكنه .