فلاسفه و بزرگان دینی چه ادیان ابراهیمی چه بقیه ادیان ، همیشه توصیه کردن که به مرگ فکر کنید و اونو به خودتون یادآوری کنید . البته اونها عموما به زندگی بعد از مرگ باور داشتن . اینو داشته باشید ، حالا بریم سراغ زندگی . فرق مهم ما با بقيه موجودات زنده چیه ؟ اينه كه ما مي تونيم فكر كنيم . به خودمون ، به بقيه ، به گذشته و آينده . تفاوت اصلیمون در اینه که می تونیم مفهومی به اسم ذهن داشته باشيم . "ارنست بکر" توی کتاب " انکار مرگ " میگه ما دو تا "خود" داریم . یکی همین خود جسمی و فیزیکی و یکی دیگه خود عقلی یا ذهنی . ما اطمینان داریم که خود جسمی از بین میره ولی تردید داریم که خود عقلیمون هم از بین بره . ما فکر میکنیم که این خود ذهنی چیزی جدای از خود جسمی ماست . همين توهم باعث ميشه كه فكر كنيم با از بين رفتن جسم ، ذهن ممكنه باقي بمونه . ولي واقعيت علمی اينه كه ما تكامل يافته موجوداتي هستيم كه اونا اين توانايي تفكر رو ندارن ، ( البته اگر شما از اون دسته افرادی باشید که مثل من فرضیه تکامل رو قبول دارن ) پس وقتي با از بين رفتن جسم بقیه موجودات زنده ، همه چيز در موردشون تموم ميشه، براي ما آدما هم همين اتفاق میفته . یعنی ما هم مثل همه موجودات زنده یه روزی میمیریم و همه چیز تموم میشه . کاملا تموم میشه .
حالا ببینیم موجودات زنده ی دیگه هدفشون از زندگی چيه ؟ آقای داروین میگه هدف زندگی همه موجودات بقاس . همه موجودات زنده اعم از باکتری و گیاه و حیوان و غیره فقط تلاش ميكنن تا بيشتر زنده بمونن و بيشتر توليد مثل كنن . ولی باید از خودمون بپرسیم چرا ؟؟ واقعا چرا ؟ چرا همه موجودات دنبال بقا هستن آخه ؟ اونا که اصلا درکی ندارن از هدف زندگی ؟ پس چرا همش در تلاشن برای بقای بیشتر ؟ جواب اینه که در واقع اصلا از پایه و اساس این فکر ما غلطه که هدف جهان هستی بر پایه بقا بنا نهاده شده . یعنی در نظریه تکامل به اشتباه عبارت " هدف از زندگی بقا است " بیان میشه . درست ترش اینه که با عبارتی شبیه این بیان بشه ، " رفتار موجودات زنده بر اساس بقا تنظیم یافته و تکامل پیدا کرده است" در واقع کلمه "هدف" برای موجودات زنده به جز انسان، کلمه درستی نیست . یه باکتری یا یه رخت یا یه خرمگس ،هدف نمیدونه چیه که ! پس چیه داستان ؟ چرا همه این موجودات به این شدت در حال تلاش برای تولید مثل و بقای نسل هستن ؟ در واقع درحال تلاش نیستن . اینجوری برنامه ریزی شدن . تلاش یه مفهومیه بر اساس خود آگاهی . ببینید ، علم ژنتیک میگه فقط ژنهایی و در واقع فقط عاداتی از والدین به فرزند منتقل میشن، که منتقل بشن . این یعنی چی؟ یعنی مثلا یه باکتری تلاش نمیکنه که تولید مثل کنه . باکتری همینیه که هست و این رفتار تولید مثل ، از باکتری قبلیه بهش منتقل شده . اون اصلا خودآگاهی نداره روی مساله تولید مثل و خود به خود این اتفاق میفته . مثل یه درخت که نمی تونه رشد نکنه و ما آدمها که نمی تونیم فکر نکنیم ، ژن تولید مثل هم رفتاریه که منتقل شده و نمیتونه اتفاق نیفته . اینجوری نیست که موجودات براش تلاش کنن تا بشه . خود به خود میشه . در واقع تولید مثل و بقا هیچ وقت مهم نبوده بلکه فقط بوده . مثل خیلی رفتارهای دیگه که همینجوری فقط بودن و هستن و اینم مثل خیلی چیزای دیگه در روند تکامل کاملا اتفاقی بوده . سلولها همواره اینقدر بزرگ میشن که تقسیم سلولی اتفاق بیفته و بشن دو تا . حالا از یه جایی به بعد در فرآیند تکامل ترکیب ژنها به وجود اومدن و یه نمونه بهتر درست شده و تولید مثل شروع شده . یعنی کنار هم قرار گرفتن نوکلئیکاسیدها و پروتیینها که تقسیم سلولی رو ساخته یه جایی در مسیر تکامل اتفاق افتاده ، و همونطور که گفتم ، به عنوان یکی از عادتها به نسل بعد انتقال پیدا کرده و این فرآیند مدام تکمیلتر و پیچیدهتر شده . پس اصلا بقا هدف خلقت نیست بلکه یه اتفاقیه که افتاده و واقعا میتونسته اتفاق نیفته . چه بسا در کهکشانهای دیگه اگر حیات وجود داشته باشه که به احتمال بسیار زیاد داره ، اصلا در اتمها و سلولها چیزی به نام تولید مثل به اتم و سلول بعدی منتقل نشه و شاید اونجاها اساسا یه سازوکار دیگه ای برقراره .
حالا بیا به اين فكر كنيم كه آيا براي ما هم همينطوره يا نه ؟ خب معلومه که همینطوره . براي ما هم دقيقا همينه و ما هم طبق همون عادت چه بخوایم چه نخوایم رفتار تولید مثل و بقا در وجودمون هست . برای ما حتي بیشتر از بقيه موجودات زنده عادت بقا وجود داره چرا که حتی دوست داریم بقای ابدی داشته باشیم . همينه كه دوست نداريم فكر كنيم ذهنمون هم مثل جسم ميميره و تموم ميشه و همه كاري ميكنيم تا بقاي بيشتري داشته باشيم . به خاطر همين هميشه تلاش ميكنيم از هر نظر كه توانشو داريم بهتر از بقيه باشيم تا بيشتر زنده بمونيم يا حتي اگر ميتونيم يه كاري كنيم كه بعد از مردن هم حرف و یادمون بين بقيه مردم تا مدتها باقی بمونه چون فكر ميكنيم كه اونجوري انگار همچنان زنده ایم . اصلا تمام جنگهای بشر و تمام پیشرفتهای علمی انسان به همین دلیله . تلاش برای بقا و حتی تلاش برای بقای ابدی و رسیدن به جاودانگی .
حالا اگر مرگ قطعيه که هست و اگر باز مثل من به دنیای پس از مرگ معتقد نباشید و باور داشته باشید که با مردن جسم همه چیز تمومه ، پس چي كار بايد كنیم ؟ اگر اهل خودکشی نباشید و دوست داشته باشید به زندگی ادامه بدید، باید باور کنید که قراره یه روز بمیریم و همه چی تموم میشه . سوال مهمی که پیش میاد اینه که خب اصلا برای چی تلاش کنیم؟ چه انگیزه ای باید باشه برای زندگی ؟ مثلا من روز بزنم که یه کار علمی یا هنری بزرگ کنم که اسمم در یادها بمونه که چی؟ یا پول زیادی در بیارم که چی بشه ؟ جواب من اینه که این تلاش برای زنده موندن چیزیه که دست خودمون نیست و رفتاریه که طی میلیونها سال به ما منتقل شده و ما نمی تونیم جز این رفتار کنیم . فرق ما با بقیه موجودات زنده همین خودآگاهی و توانایی تفکره که از قضا این تفاوت هم باعث پیشرفتمون شده هم یه جواریی بیچارمون کرده . در واقع یه حیوون یا یه گیاه که کلا قدرت تفکر نداره قطعا راحت تر از ما زندگی میکنه گرچه اون حتی مفهوم راحتی و ناراحتی رو هم نمیفهمه . ولی مثلا یه آدم کم توان ذهنی که مغزش زود هنگ میکنه و خیلی نمی تونه به مسائل پیچیده فکر کنه قطعا از یه آدم با توانایی ذهنی بالا راحت تر زندگی میکنه . چیزی که قطعیه اینه که یه روزی می میریم ، هم جسمی هم ذهنی ، و تموم میشیم و حالا باید ببینیم که در این دوران زندگی چه کنیم که حس بهتری داشته باشیم . اگر خنگ باشیم داستان ساده تره ولی حالا که نیستیم باید بفهمیم با چه چیزهایی و چه ارزشهایی حس بهتری داریم و طبق گفته " مارک منسون " تو کتاب " هنر ظریف بیخیالی " نکته بسیار بسیار مهم اینه که باید یادمون باشه که حس خوب دائمی وجود نداره . موجودی که میتونه فکر کنه ، دائم در حال نوسان بین حال خوب و بده . پس اصلا نباید دنبال حس خوب دائمی باشیم . باید عمیقا قبول کنیم که زندگی همواره در حال نوسان بین حال خوب و بده ولی میشه با انتخاب ارزشهای بهتر حس خوب بیشتری داشت ولی هرگز به جایی نمیرسیم که حس بد به طور کامل نابود بشه . باید دنبال ارزشهای واقعی باشیم و هدفگذاریمون رسیدن به ارزشهایی باشه که به سادگی به دست نیان و تلاش برای رسیدن بهشون برامون جذاب باشه . اگر همیشه یادمون باشه که یه روزی میمیریم و همه چیز تموم میشه ، انتخاب ارزشهای خوب برامون راحت تر میشه . برای من یکی از ارزشهای خوب رسیدن به صداقته . صداقت کامل با خود و دیگران . چیزی که رسیدن بهش بسیار بسیار سخته و تلاش برای رسیدن به صداقت کامل ، برای من فرآیند جذاب و صد البته دردناکیه .