آه که چه زود گذشت خاطراتی که حتی نمیدانم چه زمانی و چگونه در من ثبت شدند! فقط این را میدانم که هنوز بسیار دوستش دارم. دوستش دارم و آرزو داشتم کاش این همه تغییر نمیکرد و یاای کاش برای چند لحظه هم که شده، زمان به عقب بازمیگشت تا در همان حس و حال کمی میزیستی... / گ. آ. ک
خیلی از او شناختی نداشتم، اما بعدها فهمیدم کیست و دیدم گوشهی ذهنم، تماماً جا گرفته بود. شاید آن زمان عاشقش هم شده بودم. چه میدانم.
با اینکه الان هم خیلی دوستش دارم اما اصلاً گذشتهاش رو دوست ندارم. / م. ق
شروعش با من نبود. در واقع اختیاری از خود نداشتم. اما خب در ادامه خیلی کمک هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم. افسوس که رفته رفته بین ما فاصله افتاد. فاصله زیادتر شد و بیشتر که فکر میکنم، حتی از یکدیگر متنفر شدیم.
بنظرم باید جدا میشدیم!
او رفت... ولیای کاش اینطور نمیرفت. / ش. م
این یکی را من پیش رفتم، البته که همه چیز از یک اتفاق ساده شروع شد، اما بعدتر احساسی داشتم که شبیه به این بود به درون خودم که سُر خوردم. او را که بیشتر شناختم، قول دادم و مسیر بزرگی شروع شد. دروغ چرا! به نظرم تنها نوری است که اگر خاموش شود، همه جا تاریک خواهد داشت. / م. ص
مهدی مرادی (میم دو چشم) - ۲۵ تیر ۱۴۰۲
#مخاطب_خاص #هزارتوی_درونم #میم۲چشم