رویارویی امروز عجیب و غریب بود!
چرا که در موقعیت خاصی بهم رسیدیم!
درست زمانی که باید، به سراغم آمدی.
آمدی و برایم خواندی، از ۱۱ سال قبل هم خواندی!
سوزناک و تلخ؛ اما حقیقت را گفتی...
راستی، آن زمان را یادت هست؟
فکر میکردیم همقُماش هستیم؛ اما نه، انگار نبودیم.
دوباره به نظارهت مینشینم، گذر زمان
و اینکه چقدر پیر شدهم.
تو هم عوض شدی، خیلی خیلی تغییر کردی
البته صدا، همان صداست؛ حتی چهرهت.
ولی «من» این « تو » را نمیشناسم.
پس برو لطفا !
خواهشا برو.
برو و من را با خاطرات ۱۱ سال قبل، تنهایم بگذار.
آ . مش. /
مهدی مرادی (میم دو چشم) - تابستان۱۴۰۲