آسمان ابری بود
اما این بار، هیچ بارانی نمیبارید!
گاه نسیم پاییزی
هو هو کنان به این طرف و آن طرف میرفت
و در این هنگام، زمین سبز«تر» شد!
آری، او رفت و دلم دوباره گرفت!
فکر و خیالات زیادی در سر داشتم که یک آن، به یاد روز قبل در محل کارم افتادم؛
آقای رئیس به پنجره اشاره کرد و گفت: این موقع از سال بارش کمتر است و بیشتر شاهد بادهای موسمی هستیم. پس پنجره را ببندید که هوای گرم اتاق بیرون نرود!
حواستان را باید جمع کنید، چند روز بیشتر به پایان سال نمانده و میدانید اخیرا انرژیها قیمتش افزایش پیدا کرده است. باران رحمت نیز کمتر میبارد و هوا خشک و سرد است. این روزها بیشتر شاهد برگریزان خواهیم بود!
آن روز من سردم شد
و
امروز هم موقع برگشت از فرودگاه، تمام وجودم انگار یخ بسته بود!
هر لحظه با خودم میگفتم: راستی مسافر چیزی را فراموش نکرده بود؟