ما خیلی وقتها دنبال اینیم که نقاط ضعفمون رو پوشش بدیم. چون اونها چیزی هستن که ذهن ما رو درگیر میکنن و زندگی ما رو جهنم. مثلن من نمیتونم هیچوقت مثلن بچه آدم شروع کنم به نوشتن. باید یک موضوعی پیدا کنم که اون رو کش بدم و با کلی حرف اضافه و بیمعنی، نوشتن رو شروع کنم. یه هویج از من بهتر این کارو میکنه.
دقت کردی؟ من حتی نمیتونم به هویج خلاقانه نگاه کنم. صرفن با یه سری حرف ربط و جملهی کلیشهای میچپونمش تو جملهام.
یه مثال معروفی هست در این مورد. مرتضی نامی، روز امتحان شفاهی درس جغرافی جز فصل اول هیچ فصل دیگهای رو نخونده بود ولی معلم صداش کرد که بیاد پای تخته. معلم شروع کرد به پرسیدن و از شانسش از فصل یک شروع کرد.
مرتضی جواب داد: «پاکستان کشوری است در جنوب شرقی ایران به پایتختی اسلامآباد، با مساحت ۵۰۰ هزار کیلومتر مربع و جمعیت ۱۳۰ ملیون.». معلم خوشحال و خندون ادامه داد:
مرتضی جواب داد: «افغانستان کشوری است در آسیایی میانه و در شمال پاکستان و اما پاکستان. کشوری است در جنوب شرقی ایران به پایتختی اسلامآباد...»
معلم هم ادامه میداد که «هندوستان کجاست؟» و مرتضی هم با یک «و اما پاکستان...» ادامه میداد.
من همین حس رو در مورد خودم دارم. هر بار که تلاش میکنم بنویسم فقط با یک «و اما پاکستان» میتونم چیزی در بیارم و این برام عذابه. همین باعث میشه بعد یه ذره نوشتن، پشیمون بشم و برم به جاش بخوابم. حس میکنم با تمرین و خوندن بیشتر، شاید یاد بگیرم و بتونم به جای «ماستمالی» کردن، یه ذره مفیدتر بنویسم. برای همین تصمیم گرفتم در مورد هویج بنویسم. مگرنه هویج که اهمیتی نداره. بعد «سیبزمینی» توی مقام دوم بیاهمیت بودنه. ولی مهم این نیست. مهم اینه که تمرین کنم. تمرین کنم تا شاید روزی بتونم چیزی که توی ذهنمه رو ساختار بدم و منتقلش کنم. به هر حال، اگه میخواهی تاثیرگذار باشی روی دنیا، باید بتونی افکارت رو مثل ویروس ساختاردهی کنی که بتونن توی ذهن آدمهای دیگه تکثیر بشن. همونطور که ذهن من لونهی خیلی از این ویروسهاست.
و اما هویج.