تقیالدّین ابن تَیمیَّه در سال (۱۲۶۳ میلادی / ۶۶۱ قمری) در شهر حَران زاده شد و در سال (۱۳۲۸ م / ۷۲۸ ق) در شهر دَمشق درگذشت.
شاید ابنتیمیّه مهمترین و مؤثرترین مبلّغ مدرسهٔ فقهی و کلامی «حنابله» باشد، که در مقابل جبههای چندجانبه از انتقاداتِ پیچیدهٔ «عقلی»، از رهیافتِ «ظاهری» به قرآن و سُنّت دفاع میکرد.
ابنتیمیّه پس از طی یک دورهٔ آموزشی بلندپروازانهٔ نامعمول و همهجانبه که شامل فلسفه و کلام در کنار تفسیر قرآن و حدیث و فقه میشد، یک سِیرِ تعلیمی رسمی در پیش گرفت.
امّا او در زندگی مکرّراً دچار بلایا و شوربختی بود. همچون «ابن حَمبَل» بنیانگذار این مدرسه، ابنتیمیّه نیز بِخاطر مواضع سُنّتی متعصّبانهاش آزار دید و به زندان افتاد و سرانجام پس از آن که به کلّی از نوشتن منع شد، در شصتوپنج سالگی، در حبس از دنیا رفت.
گفته میشود که او در اغلب دوران زندگی جنجالیاش به تألیف صدها اثر پرداخت که بیشتر آنها صورت انتقادی و رَدّیه دارد.
ابنتیمیّه بر کلام فلسفی «اَشعریانِ» متأخّر حمله برد، که به نوبۀ خود به «انساناِنگاری/تشبیه خدا به انسان» مُتّهم شد. و نیز صوفیانِ «وحدتِ وجودی» و «اِباحهگرایان» و برجستهترین آنها «ابن عربی» را مورد انتقاد قرار داد. گرچه باید گفت ابنتیمیّه خود یک صوفی از فرقۀ «قادریه»، پدید آمده به دست «عبدالقادر گیلانی» بود.
او همچنین منتقد «جَبرگرایان»، «قَدَریّه»، «جَهمیّه»، «مُعتزله»، شیعه و «فیلسوفان مَشّاء» بود. او علیه مَشّائیان چند اثر انتقادی ویرانگر نوشت که مهمترین آنها «کتاب الردّ علی المنطقیین» است که یکی از نیرومندترین و جاهطلبانهترین حملات بر «منطق ارسطویی» به شمار میرود.
او بر ساز و برگ منطقی فیلسوفان یورش بُرد زیرا اعتقاد داشت که این منبعِ اصلی نظریات آنها دربارۀ سرگذشت خدا و جهان و وَحی نَبَوی است. نظریات نادرستی که او آنها را در تضادِ آشکار با کتاب و سنّت میدانست.
انتقادات او اساسیترین فرضیات منطق ارسطویی را نشانه میرود تا ساختمان متافیزیکی فیلسوفان را یکجا فرو ریزد. او خصوصاً بر نظریۀ تعریف (حدّ) و قیاسِ منطقی/حَملی (شُمولی: القیاس الشُّمول) تمرکز کرد.
«نظریّۀ حَدّ» به این معنا است که بین ذاتِ یک چیز و عَوارضِ آن از جهتِ ثبوت، پایداری و تشکیک/تواطی، تمایز وجود دارد. امّا ابنتیمیّه معتقد است که هر تلاشی برای چنین تمایزی با ناسازگاریهای تفسیریِ غیرِ قابلِ حَلّی روبهرو است.
تَوَسُّعاً، ابنتیمیّه تفاوت اساسی بین وجود و ماهیّت، و نظریۀ واقعگرایانۀ فیلسوفان دربارۀ کلیّات را سُست میکند. از نظر وی، کلیّاتِ عقلی طبیعت را آسانتر تحلیل میکنند؛ آنها صرفاً به عنوان انتزاعاتی در ذهن وجود دارند، نَه این که در جهانِ خارج باشند. همین را میتوان برای مفهوم پَر و بال یافتۀ «واجبالوجود» که از نظر ابنتیمیّه فیلسوفان بیهوده آن را جایگزین خدای خودموصوفِ قرآن کردهاند نیز گفت.
ابنتیمیّه معتقد است که فیلسوفان لاف زدهاند که قیاسِ منطقی، معرفت ضروری و استدلالی بِدست میدهد. از دیدگاه او، نمیتوان به برخی از زیربناییترین لوازم و قیودی که خودِ ارسطو شرط کرده پایبند بود. یعنی در قیاس حتماً باید نَهکمتر و نَهبیشتر از دو مقدمه [مهاد و کهاد/کبریٰ و صغریٰ] و یک نتیجه داشته باشیم، که یکی از مقدمات باید کلّی باشد؛ و این که معرفتِ جدید از معرفتِ قدیم بِدست میآید.
از دیدگاه ابنتیمیّه لازم نیست تعداد مقدماتِ لازم برای قیاس ثابت باشد، زیرا این در اصل به موقعیّت و مُقتضیاتِ شناختشناسانۀ هر شخص بستگی دارد. علاوه بر آن مقدمۀ موسوم به کلّی در قیاس، هرگز واقعاً کلّی نیست، زیرا صرفاً یک تعمیمِ سَرِهَمبندیشده از مشاهداتِ نمونههای خاص است.
سرانجام، حتّیٰ اگر در جستجوی دلیل فرض کنیم که یک مقدمه میتواند به معنای دقیق کلمه کلّی باشد، قیاس نمیتواند بِطورِ واقعی معرفت جدیدی پدید آورد، زیرا نتیجۀ قیاس همواره تکراری از مقدمات است. بنابراین قیاس منطقی یا شُمولی [استدلال مُبتنی بر دو مقدمه و نتیجه] به زحمت میتواند به اندازۀ کارکردهای فلسفی آن مؤثر باشد.
ابنتیمیّه اظهار میکند که این در اصل همان استدلالِ قیاسی (قیاس یا قیاسِ تَمثیلی) فَقیهان و البته پایینتر از آن است؛ و در نهایت تنها منبع واقعی یقین و اطمینان، وَحی نَبَوی است.
بنابراین سُنّتگرای زیرک، افراطیترین نمودهای استدلالِ عقلی، شامل «اصالتِ تَسمیه» (نامگرایی/لفظیانگاشتن کلّیات) و تجربهگرایی و شکّاکیت را بِکار میگیرد، تا بر خِرَدگرایی فیلسوفان غلبه کند.
گراف، پیتر اس، فلسفۀ اسلامی از الف تا ی، ترجمۀ سعید شفیعی، چاپ سوم، تهران، مولیٰ، 1400.
فَرازی از سخنان گُهربار امیرالمومنین علیابنابیطالب علیهالسّلام در نهجالبلاغه:
مَنْ أَسْرَعَ إِلَی النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ، قَالُو فِیهِ بِمَا لَا یَعْلَمُونَ.
هر که بیمَحابا به مردمان آن گوید که نخواهند، دربارهاش آن گویند که ندانند.