مهرک
مهرک
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

پارادَخشِ پیش و پَس

پارادَخشِ پیش و پَس
پارادَخشِ پیش و پَس
برخی پارادَخش را یک واژهٔ پارسی می‌دانند که واژهٔ انگلیسیِ پارادوکس از آن برآمده، ولی برخی دیگر پارادَخش را خوانِشِ پارسیِ پارادوکس می‌دانند که برگردانِ پارسیِ واژهٔ پارادوکس است.

بحث و جَدَل بر سرِ اَسنادِ بِجای‌مانده از گذشته و قِدمَتِ آنها و باقی مسائلِ مرتبط به آن، بین واژه‌شناسان در جریان است. ولی تأکیدِ من در این نوشتار بر دیدگاهِ زبان‌شناسانهٔ موضوع نیست، بلکه بر ترتیب و جَهَت‌سَنجیِ موضوع قرار گرفته، که من آن را «تأکیدِ پِیکان» می‌نامم.

ترتیب و جهتِ حاصل از دو دیدگاهِ مطرح شده دربارهٔ دو واژهٔ پارادَخش و پارادوکس اینگونه است:

  • یکم: پارادَخش ››› پارادوکس
  • دوم: پارادوکس ››› پارادَخش
در مسیر یکم نخست پارادَخش بوده و سپس پارادوکس از آن برآمده، ولی در مسیر دوم پارادَخش پارسی‌شدهٔ پارادوکس و از آن برآمده است.

صرف‌ِنظر از این که کدام‌یک از این دو دیدگاه درست است، با توجّه به ترتیبِ پیدایش و برگرفته‌شدنِ واژه‌ها از یکدیگر در زبانِ معروف به «هند و اروپایی»، درمی‌یابیم که آنها بر دو «پیکانِ» مخالفِ هم «تأکید» می‌کنند، و از این رو من آن را «تأکیدِ پیکان» می‌خوانم.

«تأکیدِ پیکان» بحثی است میان‌رشته‌ای بین دو مَقولهٔ «ذهن» و «زمان». ذهنِ ما نیز زمان را همواره با یک پیکان (جهت) «درک» ولی بدونِ پیکان (جهت) «فهم» می‌کند.

ما در زندگی روزانهٔ خود بطور معمول زمان را همواره با یک جهت دریافت (درک) می‌کنیم؛ زمان هیچ‌گاه به عقب برنمی‌گردد. ولی ذهنِ ما قادر است مانند اینشتین که نسبی بودنِ زمان در رابطه با جِرم و شتاب و دستگاهِ مختصاتِ مَرجع را نشان داد و اثبات کرد، زمان را تُند و کُند و در جهات عقب (گذشته) و جلو (آینده) نیر در نظر (فهم) آورد.

اینک پرسش این است که ذهن چگونه بر این دوگانگیِ «درک و فهم» غلبه کرده و خودآگاهیِ یکتایی را پدید می‌آورد که بی‌واسطه است ولی این بی‌واسطه‌گی به صورت ذهنِ جمعی بوده و برای همهٔ اذهان بشری به یک شکل قابل پذیرش است؟

پاسخ این پرسش در اُلگوهای ذهنی نهفته است که در فلسفهٔ جسمانی مُدرن به آن «طرح‌وارهٔ پیش‌زمینه‌ای» می‌گویند.

یعنی همان‌گونه که مغز انسان از فضا و هستی‌های پیرامون ما یک اُلگو دارد و بر اساس آن پیش‌بینی می‌کند که پیرامونش چه هست و چگونه است، ذهن ما نیز یک طرح‌واره در پیش‌زمینهٔ خود بطور «ناخودآگاه» دارد که بر اساس آن موضوعات مختلف را به تصوّر درآورده و «تَداعی» می‌کند.

از این تداعی است که «استعاره» شکل می‌گیرد و در ذهن ما تصویر یا تصوّری به شکل یک «اُلگو» نقش می‌بندد که بطور «ناخودآگاه» زمینه و معیار برآورد «خودآگاه» ما قرار می‌گیرد.

به عنوان نمونه، یکی از این طرح‌واره‌ها این‌گونه است که: «دیدن دانستن است». از آنجا که ما در ذهن خود نیز با کلمات و واژه‌ها و جملات می‌اندیشیم، بنابراین این طرح‌واره مانند یک اُلگو یا معیار، وارد ساختار زبان‌شناختی ما نیز می‌شود. آن‌گونه که ما در گفتگوهای روزانهٔ خود این‌چنین می‌گوییم: «بگو ببینم چه کردی».

گویی منظور ما این است که نخست باید طرف مقابل داده‌ها یا اطلاعاتی به ما بدهد، که این مرحلهٔ «درک» یا دریافت است. سپس ما در ذهن خود آن اطلاعات را کنار هم قرار داده و یکی کرده و این‌گونه آن را «تصوّر» می‌کنیم، که این مرحلهٔ «شدن» یا تَطَوُّر یا دگرگونی و تغییر و تبدیل است. و سرانجام پس از درک و دوباره در ذهن ما تصوّر شدن، تبدیل به «فهم» برای ما می‌شود.

ارسطو در فصل هفتم، از کتاب هفتم متافیزیک می‌گوید: «هرچه می‌شود، به سبب چیزی می‌شود، و از چیزی می‌شود، و چیزی می‌شود».
(مابَعدُالطّبیعه یا متافیزیک، نوشتهٔ ارسطو، ترجمهٔ محمدحسن لطفی، انتشارات طرح نو)

منظورش جریانِ «کون و فساد» است؛ کون به وجود آمدن و هستی یافتن است، و فساد نابود شدن و نیست شدن است، و ارتباط این دو جایگاه همان جریانِ «شدن» است، و کلّ این جریان در یک واژه، «فَرگَشت» نامیده می‌شود.

همچنین این فرگشت در اندیشهٔ ذهنی ما که وابسته به کلمات و داده‌های پیرامونی است نیز وارد می‌شود، که یک نمونهٔ آن را می‌توان در پارادَخشِ «پیش و پَس» به روشنی دریافت و دانست.

همهٔ ما دو واژهٔ «پیش» و «پَس» را، به ترتیب برای «جلو» و «عقب» بِکار می‌بریم، ولی دو واژهٔ «پیشین» و «پَسین» را، به ترتیب برای اشاره به زمان‌های «گذشته» و «آینده» در نظر می‌آوریم.

«پیش» اشاره به جلو دارد، ولی ما برای گذشته که پُشتِ‌سَر گذاشته‌ایم می‌گوییم «پیشین». همچنین «پَس» در پُشتِ‌سَرِ ما قرار دارد، ولی ما برای آینده که پیشِ‌رویِ ما است می‌گوییم «پَسین».

در این مُعمّای پارادوکس‌گونه یک «فرگشت» و «شدن» صورت گرفته است، و از این رو است که آن را «پارادَخش» خواندم.

این فرگشت و شدن به دلیل تأثیر پذیرفتنِ دو واژهٔ «پیش» و «پَس»، از طرح‌واره‌ای است که بطور ناخودآگاه در زمینهٔ ذهنی ما تصوّر شده و حضور دارد، و مانند یک معیار عمل کرده و تأثیر می‌گذارد.

عمل‌کرد و شیوهٔ تأثیرگذاری طرح‌وارهٔ پیش‌زمینه‌ای

آنگاه که برای «گذشته» که پشت‌سر نهاده‌ایم، واژهٔ «پیش» که اشاره به پیشِ‌روی دارد را بکار برده و می‌گوییم «پیشین»، تصوّرِ ما آنچه را که «دیده است» به عنوان حوادث و ماجراهای «گذشته» یا «تاریخ» به حساب می‌آورد. چرا که ما نمی‌توانیم گذشته و تاریخی داشته باشیم مگر این که آن گذشته و تاریخ «دیده شده باشند»، و این همان تأثیر طرح‌وارهٔ «دیدن دانستن است» بر تداعی ما در ارتباط دادنِ دو واژهٔ «پیش» و «گذشته» است. چرا که به ناچار ما آنچه را که دیده‌شده می‌دانیم، در پیشِ رویِ خود تصوّر می‌کنیم، و در تصوّر ما چیزی که پشت‌سرِ ما قرار دارد قابل دیدن نیست، چون چشمان ما در جلوی صورت قرار دارند.

بر اثرِ تأثیرگذاریِ طرح‌وارهٔ «دیدن دانستن است» بر ارتباطِ دو واژهٔ «پیش» و «گذشته» است که ما آگاهیِ خود از گذشته را برابر با دیدنِ آن گذشته در پیشِ رویِ چشمانِ خود تصوّر کرده و می‌گوییم «پیشین».

این وضعیّتِ تصوّریِ ما، در مورد بکار بردنِ واژهٔ اشاره به پشت‌سرِ «پَس» برای «آینده» و گفتنِ «پَسین»، وارونه می‌شود.

بر اثرِ تأثیرگذاریِ طرح‌وارهٔ «دیدن دانستن است» بر ارتباطِ دو واژهٔ «پَس» و «آینده» است که ما آنچه را نمی‌دانیم و برای ما آینده بوده و هیچ آگاهی از آن نداریم، نمی‌توانیم در تصوّر ببینیم، و این ندیدن را در پشت‌سرِ خود قرار می‌دهیم، چرا که آنچه در پیشِ رویِ چشمان‌مان باشد دیدنی و دانستنی است، و از این رو است که برای آگاهی نداشتن از وقایعِ آینده می‌گوییم «پَسین».

موضوع «طرح‌واره‌های پیش‌زمینه‌ای» در «فلسفۀ جسمانی» مطرح می‌شود و من به امید پروردگار در مطلب دیگری به آن خواهم پرداخت.


فَرازی از سخنان گُهربار امیرالمومنین در نهج‌البلاغه

إِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَضَانِهِ فَإِذَا جَاءَ اؐلْقَدَرُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَ إِنَّ اؐلْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ
با هر آدمی دو فرشته است که او را می‌پایند و چون قَدَرِ الهی رسد بِدان واگذارش نمایند و مدّت زندگانی که برای انسان است چون سِپَری وی را نگهبان است.
فلسفه جسمانیفلسفه ذهنپارادوکسفهمذهن
نویسنده و آهنگساز. آثار منتشر شده: کتاب «سرگذشت خدا» (نمایشنامۀ فلسفی) و آلبوم موسیقی رثائیه (بداهه‌نوازی سه‌تار، یادوارۀ استاد محمدرضالطفی).
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید