ویرگول
ورودثبت نام
مهرک
مهرک
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

پنج رساله از افلاطون | رسالۀ یکم: لاخِس

عکس از کتابخانۀ شخصی
عکس از کتابخانۀ شخصی
موضوع رسالۀ لاخِس که از رسالات دورۀ اوّل نویسندگی افلاطون است، «شجاعت» و ارتباط آن با «دانش» است.

خلاصۀ داستان این رساله

لوسیماخوس و مِلِسیاس، از نیکیاس و لاخِس دو سردار معروف آتن، دعوت کرده‌اند که برای دیدن نمایش پهلوانی که جنگ با سلاح سنگین را نشان می‌دهد بروند. پس از تماشای نمایش این پهلوان، لوسیماخوس و مِلِسیاس که می‌خواهند مفیدترین نوع تربیت را برای فرزندان خود بیابند، نظر نیکیاس و لاخِس را راجع به هنر این پهلوان می‌پرسند. آنها می‌پرسند آیا صلاح است این فَن را به فرزندان خود تعلیم دهند یا نه؟

نیکیاس و لاخِس عقاید خود را بیان می‌کنند. نیکیاس آموختن این فَن را مفید می‌داند ولی عقیدۀ لاخِس مخالف آن است. آنگاه مُتّفقاً نظر سقراط را در این خصوص می‌پرسند.

سقراط می‌گوید بهتر است اوّل ببینند در چه خصوص گفتگو می‌کنند و موضوع بحث را درست روشن کنند. به نظر می‌رسد موضوع بحث شجاعت است. سقراط راجع به این که شجاعت چیست، نخست از لاخِس سؤال می‌کند و سپس از نیکیاس.

لاخِس شجاعت را به چندین نوع تعریف می‌کند ولی هیچ‌یک از تعریف‌های او جامع نیستند. سقراط نشان می‌دهد که تعریف‌های او دقیق نیست و در راهنماییِ فکر برای رسیدن به حقیقتِ شجاعت کافی نیست.

تعریفی که نیکیاس از شجاعت می‌کند، به عقیدۀ خودِ سقراط نزدیکتر است. او شجاعت را همان خِردمندی و دانش می‌داند، ولی سقراط نشان می‌دهد که، از سویی این تعریف شامل چیزهای دیگر جُز شجاعت نیز می‌شود، و از سوی دیگر مواردی مانند شجاعت حیوانات را شامل نمی‌شود.

بین لاخِس و نیکیاس نزاع جالبی درمی‌گیرد. سقراط پس از این که نادانی حاضران را به رُخِ آنها می‌کشد، به آنها سفارش می‌کند که مُعلّمی پیدا کنند و مثل کودکان از نو به مکتب بروند و از آموختن ننگ نداشته باشند.

لوسیماخوس قرار می‌گذارد روز بَعد سقراط را ببیند و صحبت در این باب را ادامه دهد، و مجلس به همین‌جا ختم می‌شود.

عکس از کتاب پنج رسالۀ افلاطون
عکس از کتاب پنج رسالۀ افلاطون

معرفی شخصیّت‌های این رساله

مهم‌ترین حاضران مجلس سقراط است. لوسیماخوس و مِلِسیاس که برای پسران‌شان دنبال معلّم می‌گردند، هر دو از خاندان‌های معتبر شهر هستند.

نیکیاس از اشخاص بِنامِ شهر است و پس از پریکلِس مهم‌ترین مرد سیاسی آتن و از سران معروف سپاه است و وصف او را مورّخان به تفصیل آورده‌اند.

لاخِس هر چند شهرتش به اندازۀ نیکیاس نیست، از فرماندهان معتبر سپاه آتن است و با آن که از خاندان‌های معتبر نیست، کاردانی او در فرماندهی سپاه سبب شده است که نام او در تاریخ یونان به جا ماند.

دربارهٔ زمان داستان این رساله

وقوع این داستان باید اندکی پس از جنگ «دِلیوم» باشد، زیرا در این جنگ بوده است که سقراط زیر فرمان لاخِس جنگ می‌کرده و لاخِس در این رساله دلاوری سقراط را می‌ستاید.

جنگ «دِلیوم» Delium در سال 424 پیش از میلاد، یکی از جنگ‌های «پلوپونز» بین آتن و اِسپارت است که به شکست آتنی‌ها منجر شد.

شش سال پس از این جنگ لاخِس درگذشته است. در این موقع سقراط می‌بایست در حدود چهل‌وپنج سال داشته باشد. سقراط در این رساله اشاره می‌کند که از نیکیاس و لاخِس جوان‌تر است.

عکس از کتابخانۀ شخصی
عکس از کتابخانۀ شخصی

دربارهٔ خصوصیّات این رساله

رسالۀ لاخِس، با دو رسالۀ «لوسیس» (لایسیس یا لیزیس Lysis)، که آنها نیز از آثار دورۀ اوّل افلاطون‌اند، شباهت بسیار دارد. در این سه رساله، سقراط حاضران را به تفکّر وامی‌دارد و وُجوه مختلف حقیقت را می‌سنجد، ولی نتیجۀ مُسلّمی نمی‌گیرد. امّا در رسالۀ لاخِس اهمیّتی که سقراط برای «تعریفِ دقیقِ تصوّراتِ ذهنی» قائل است، بیشتر آشکار می‌شود.

یک تعریف را به مناسبت این که «جامع» نیست، و تعریف دیگر را به این دلیل که «مانع» نیست، رَد می‌کند.

سادگی بیان و غلبۀ شاعری نویسندگی افلاطون در هر سۀ این رسالات آشکار است. در رسالۀ «لوسیس» و «خارمیدِس»، مخاطب سقراط جوانان‌اند، ولی در رسالۀ «لاخِس»، دو جوانی که حضور دارند خاموش‌اند و بحث با پیرمَردان است.

هنر افلاطون در مواردی که اشخاص را به صحنۀ نمایش می‌آورد، و سایه‌روشنِ شخصیّتِ آنها را عرضه می‌کند، به خوبی تجلّی کرده، چنان که نیکیاس را سَرداری معرفی می‌کند که حاضر است هر نوع فَنّ جدید جنگی را ببیند و بیازماید و بپذیرد، امّا لاخِس بر عکس او کهنه‌پرست است و جُز با چیزهایی که به آنها اُنس گرفته و خو کرده است میانه‌ای ندارد.

عقاید سقراط و افلاطون را در اینجا نیز مثل سایر رسالات افلاطون باید از دهان چند تَن شنید. هر یک حقیقت را از یک نظرگاه می‌بیند، و اگر نتیجۀ مُسلّمی نمی‌گیرند، لااقل در عقاید مُسلّم آنها تردید رخنه می‌کند و متوجه می‌شوند که باید در راه حقیقت‌جویی بیفتند.

منبع:

افلاطون، پنج رساله، ترجمۀ محمود صنایی، چاپ نهم، هرمس، تهران، 1399.

خطبۀ ششم نهج‌البلاغه

وَ اؐللّٰهِ لَا أَکُونُ کَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَی طُولِ اؐللَّدْمِ حَتّیٰ یَصِلَ إِلَیْهَا طَالِبُهَا وَ یَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا. وَ لٰکِنِّی أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَی ٱلْحَقَّ ٱلْمُدْبِرَ عَنْهَ وَ بِالسَّامِعِ اؐلْمُطِیعِ اؐلْعَاصِیَ اؐلْمُرِیبَ أَبَداً حَتَّیٰ یَأْتِیَ عَلَیَّ یَوْمِی فَوَاؐللّٰهِ مَازِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتأْثَراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اؐللّٰهُ نَبِیَّهُ صَلَّی اؐللّٰهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ حَتّیٰ یَؤُمَّ اؐلنَّاسِ هٰذَا.
به خدا چون کفتار نباشم که به خوابش کنند و فریبش دهند و شکارش کنند. من تا زنده‌ام، به یاری جویندۀ حق، روی‌گردان از آن را می‌زنم، و با فرمان‌بَرِ یک‌دل، نافرمانِ بَد دل را، که به خدا سوگند پس از رحلت رسول (ص) تا امروز، پیوسته حقّ مرا از من بازداشته و دیگری را بر من مقدّم داشته‌اند.


افلاطونسقراطفلسفهتربیتشجاعت
نویسنده و آهنگساز. آثار منتشر شده: کتاب «سرگذشت خدا» (نمایشنامۀ فلسفی) و آلبوم موسیقی رثائیه (بداهه‌نوازی سه‌تار، یادوارۀ استاد محمدرضالطفی).
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید