امروز داشتم «قصه ترگمان» رو مرور میکردم دیدم یک نکتهای از زندگی خودم رو بد نیست ذکر کنم. خود قصه خیلی طولانی شده بود و داستان زندگی هم به قصه ترگمان ربطی نداشت برای همین فقط در حد دو جمله متن رو ویرایش کردم؛ سایر وقایع و خاطرات رو تو حساب شخصیم تو ویرگول مینویسم.
سال ۱۳۷۶ سالی با وقایع مهم بود. زلزله بیرجند و قائن، انتخابات دوم خرداد و راهیابی به جام جهانی مهمترین آنها بودند و برای من علاوه بر این وقایع به عنوان سال کنکور و راهیابی به دوره کارشناسی نرمافزار دانشگاه آزاد واحد تهران مرکزی هم شناخته میشود.
دوره لیسانس من مهر ۱۳۷۶ شروع شد و در نهایت شهریور ۱۳۸۷ آخرین امتحانم رو دادم و مهرماه مدرکم رو از دانشگاه گرفتم! درست خوندید دوره لیسانسی به طول ۱۱ سال!!!
داستانش مفصله به صورت خیلی خلاصه و بدون ذکر نام خیلیها که شاید راضی نباشند ازشون اسم ببرم نقل میکنم.
به واسطه شغل پدر (کارمند وزارت خارجه) از سال ۶۸ تا ۷۲ در اسپانیا زندگی کردم و در آخرین روزهای شهریور ۱۳۷۲ به ایران برگشتیم و با نامهنگاری تونستم دبیرستان شهدای هفتم تیر (الان شده هنرستان) ثبتنام کنم. از بچگی جزو بچه مثبتها به حساب میومدم و با اینکه از همیشه از ریاضی بدم میومد نمراتم بد نبود. سال ۷۲ دومین سال نظام جدید آموزشی بود و به واسطه نفرتم از ریاضیات گرایش تجربی رو انتخاب کردم. درسته از ریاضیات بدم میومد اما از دبستان عاشق الکترونیک بودم و تو اسپانیا هم یک کامپیوتر ۸۰۸۸ خریده و عاشق برنامه نویسی شده بودم. در عین حال هیچ علاقهای هم به پزشکی نداشتم. برای همین سال دوم تغییر رشته دادم و ریاضیات رو پی گرفتم. فعلا از خاطرات دبیرستان میگذرم.
پیشدانشگاهی رو دبیرستان شهید مطهری رفتم و انصافا سال آخر رو حسابی درس خوندم. اون زمان هنوز از گاج و قلمچی خبری نبود و مهمترین کتابهای کنکور، چند جلد کتاب ۶۰۰ -۷۰۰ صفحهای مجموعه آزمونهای سازمان سنجش بود و یک سری هم آزمونهای آزمایشی. خلاصه با یه سری از بچهها تا دم کنکور حسابی خر زدیم.
آزمون سراسری رو به نظر خودم خیلی خوب داده بودم اما تو انتخاب رشته اشتباهات فاحش کردم و هیچ دانشگاه دولتی قبول نشدم. از اونجایی که زبان دوم من اسپانیایی بود تو کنکور دانشگاه آزاد جزو اقلیت محسوب میشدم. از شانس بد بین ارایه دفترچه سوالات زبان اقلیت و سه درس دیگر عمومی دقیقا ۱۵ دقیقه فاصله افتاد که برایمان جبران نشد به همین دلیل فرصت نکردم سوالات درس دینی رو که تو آزمونهای آزمایشی همیشه بالای ۸۰٪ امتیاز میگرفتم، جواب بدم. آزمون تخصصی رو هم که دیگه نگم هم فیزیک و هم ریاضی رو افتضاح زدم.
جواب دانشگاه آزاد حدود ۲۰ روز بعد سراسری میومد و منی که سراسری قبول نشده بودم و آزاد رو اونجوری خراب کردم حتی نرفتم روزنامه بگیرم که نتایج رو ببینم (تعجب نکنید سال ۷۶ هنوز اینترنت وجود نداشت و نتایج در روزنامه چاپ میشد!). طرفهای ظهر یکی از دوستانم که با هم درس میخوندیم زنگ زد خونه و نه سلام نه علیک شروع کرد فحش دادن بهم!
و اینگونه بود که نفهمیدم چطور شد که بدون هرگونه سهمیه رشته کارشناسی نرمافزار دانشگاه آزاد واحد تهران مرکزی (که اون سالها بهترین واحد دانشگاه آزاد بود) قبول شدم!
خاطرات ایام دانشگاه زیادن و نمیخوام تو این مطلب زیاد بهشون اشاره کنم همین حد بگم هرچی به سالهای بالاتر نزدیک میشدم بیشتر از نرمافزار بدم میومد. از اونجایی که از بچگی عاشق الکترونیک بودم گرایشم رو بردم سمت سختافزار و به عنوان مثال تمام دروس اختیاری رو سختافزاری گذروندم (دوستداشتنیترینشون معماری پیشرفته با پروفسور ناوی که منطق ترناری - سهتایی به جای دودویی - رو بهمون درس داد) عملا هم بیشتر از اینکه با بچههای همرشته خودم بر بخورم با بچههای برقی رفیق بودم. و به جای عضویت در انجمن نرمافزار عضو IEEE شدم.
از سال دوم دانشگاه تب رباتیک تو ایران شکل گرفت و اولین مسابقات رباتیک در سطح ملی آغاز شدند. من هم که سرم درد می کرد برای الکترونیک درگیر رباتیک شدم. به واسطه کارهای خوبی که انجام داده بودیم با معاون پژوهشی دانشگاه خیلی رفیق بودیم و تقریبا با بچههای برق مدام تو اتاق معاون بودیم و سعی میکردیم از دانشگاه امکانات بگیریم.
اما رییس دانشکده فنی اون سالها که اتفاقا همدوره جاسبی (رییس اسبق دانشگاه آزاد) بود توی فرانسه اساسا با پژوهش بیگانه بود. خاطرم هست یکی از تیمها با هزینه شخصی رفته بود و مقام دوم کشوری کسب کرده بود. با خوشحالی با بچهها رفتیم پیش رییس دانشکده به هوای اینکه تقدیر کنه و مورد تفقد قرار بده اما در کمال تعجب مواخذمون کرد که چرا اول نشدیم و نام تهران مرکز رو با دوم شدن لکهدار کردیم!
یکبار از زبان معاون پژوهشی شنیدیم که میگفت بودجه پژوهشی کل تهران مرکز سال ۱۳۷۹ یک میلیارد تومان بوده که از این بودجه حدود ۲۰۰ میلیون تومان توسط دانشکده ادبیات حدود ۲۰۰ میلیون تومان دانشکده فنی و حدود ۱۰۰ میلیون تومان هم توسط سایر دانشکدهها هزینه شده و الباقی رو به خزانه بر گردوندن و اجازه ندادن بودجه پژوهشی هدر بره! حالا اینکه اساسا عدم صرف بودجه پژوهشی چطور مانع هدررفت میشد رو میتونید در سهمی که به عنوان پاداش جلوگیری از هدررفت عایدشون میشد جستجو کنید!
خلاصه اینکه تا جایی که من یادم هست اون سالها بچهها در مجموع حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ میلیون تومان (با دلار ۸۰۰ تومان و سکه ۶۰ هزارتومان مقیاس کنید) از جیب هزینه کردند و دانشگاه نهایت ۲۰ تا ۳۰ میلیون تومان بودجه داد.
سال ۷۹ یکی از تیمهای دانشگاه به عنوان اولین تیم از دانشگاه آزاد برای شرکت در مسابقات روبوکاپ سیاتل آمریکا پذیرفته شد اون هم در سختترین لیگ مسابقات - فوتبالیست سایز متوسط. سال انتخابات بود و جاسبی هم جزو کاندیداها. در نتیجه انواع و اقسام وعدهها بود که سرازیر شد. اما طبیعی است که دریغ از عمل. اما همین قبولی جرقهای شد برای تکاپوی بچهها برای شرکت در ربوکاپ.
دیگه فکر و ذکرم شده بود رباتیک چون هزینه دانشگاه و زندگی رو هم خودم باید تامین میکردم بیشتر مشغول کار و رباتیک بودم و عملا درس نمیخوندم. اما به هر حال خرداد سال ۸۱ تقریبا همه واحدها پاس شده بود از پایاننامه کارشناسی هم دفاع کرده بودم و فقط ۳ واحد هوش مصنوعی باقی مانده بود که قرار بود تابستان بردارم.
و اما داستان ۱۱ سال تازه از اینجا شروع میشود و اینهایی که گفتم همه مقدمه بود. بماند برای قسمت دوم.