این بخشی از یک نوشتهی مفصّل دربارهی سبک فرّخی سیستانی در قصیدهسرایی (و آن هم بخشی از پژوهی بسیار گستردهتر در سبکشناسی و جریانشناسی دو گونهی اساسی و دو منشاء اصلیِ «ادبیّت» در تاریخ شعر فارسی) است که تا تکمیل و انتشار زمان بسیار زیادی لازم دارد. این نوشته نیاز به بازنگری دارد امّا عجالتاً خواستم با انتشارِ آن، فرصتی برای بیشتر دیدهشدنش مهیّا شود یا حداقّل بهمثابهی یک یادآوری، مرا به تکمیلِ آن ترغیب کند. از هر بازخوردی البتّه استقبال میکنم.
بلاغت ساختارهای نحوی
«بلاغت بررسی حسن دلالت کلام است. به عبارت دیگر بلاغیون کاربرد زبان را بررسی میکنند و نه صرف معنی آن را.» (9)
آن چه در این بحث، مطرح است آن بلاغتی است که در نحو کلام وجود دارد؛ معانیالنحو. تمام اغراض و دلالتهای ثانوی، و الگوهای بلاغیای که در نحو جملات یک متن وجود دارد میتواند قابل بررسی باشد. این رویکرد خصوصاً به نظریۀ نظمِ جرجانی، بلاغی مشهور سدۀ چهارم هجری، توجه ویژه دارد؛ چه، او نوعِ برکشیدهتر، هنریتر و «تقلیدناپذیر» بلاغت را در بلاغت نحو میدید. نظریۀ نظم وی، محل تلاقی بلاغت است و نحو، و چگونگی کاربرد دومی در ایجاد اولی. نخستین تجربۀ دقیق و نظاممند در این زمینه از لیلا سیدقاسم است. سرچشمۀ ادبیّت بیهقی را، او با بررسی دقیق تعدادی از جملهوارههای بیهقی بررسیده است. عقیدۀ من بر این است که متون دیگری هم باید به همین ترتیب، به همین روشمندی و دقّت، مورد بررسی قرار بگیرند چه، ما از گوشۀ بزرگی از بلاغتمان که علمای متقدم هم تاکید موکدی بر آن داشتهاند مدتهاست غافلیم. این بررسی را اینجا مجالی نیست. اما جهت طرح بحث، قصد دارم از بلاغت ساختارهای نحوی در شعر فرّخی چند مصداقی بیاورم.
در این مقاله شعر فرّخی را شعر زبان خواندم و دربارۀ بسیاری از شگردهای زبانی او سخن گفتم. حقشناس در مقالهای (شعر زبان سعدی و زبان شعر حافظ) نشان میدهد تفاوت شعر حافظ و سعدی در یک وجه، به ساحتِ نحو بازمیگردد. سعدی از آن جهت که بسیاری از ویژگیهای پیشگفته را کاملتر و رساتر در خود دارد بسیار حائز اهمیت است و در اینجا درخور توجه. حقشناس به اجمال نشان میدهد که شعر سعدی با وجود دایرۀ واژگانی محدودتر (آنچه در فرّخی هم میبینیم و بسیاری اوقات کل بیت با سه یا چهار یا پنج واژه ساخته میشود.) از نحو نشاندار و منعطفی برخوردار است؛ درحالی که شعر حافظ با ردهشناسی زبان فارسی (نهاد + مفعول + متمم + فعل) منطبق است. این مساله را به عنوان مقدمهای بر این بحث مطرح کردم که اساساً یک کاربرد مهم نحو در شاعرانِ زبانیست؛ گرایش به کمبودِ صورِ خیال و تصویرسازی، به شگردهای زبانی و نحو منعطفی منجر میگردد که بلاغت و ادبیت متن از آن نشات میگیرد.
پیشآیی
پیشآیی ارکان جمله آنها را نشان دارد و خاصیتهای القایی خاصی را برمیانگیزد. فرّخی بسیاری اوقات به جهت تاکید رکنی را پیش میآورد:
پیشآیی فعل:
- همی ستود نداند تو را چنان که تویی / زبان مادح و اندیشۀ ملوکستای
در این بیت آنچه اهمیت دارد گزارۀ جمله است؛ این که «ستود نداند تو را چنان که تویی». وصفی که پیامبر دربارۀ خداوند به کار برده بود، فرّخی در نسبت با ممدوحش به کار میبرد و میخواهد تا آن جا که مقدور است بر آن تاکید کند. با پس انداختن نهادها و کنار هم نهادنشان در مصراع دوم (که کنارهمنشینیِ مطلوبی هم دارد) موکدّاً بر «ناتوانیِ کسی در ستایش ممدوح» تاکید میشود.
سوی غزنین ز پی مدح تو تازنده شوند / مدحگویان زمین یمن و ملک حجاز
پس از ایزد به دوات و قلم فرخ اوست / روزی لشکر سلطان و همه خیل و حشم (4827)
در این بیت، آن چه پس آمده نهاد جمله است. تقدیم و پیشآیی گزاره، در درک و اطلاعِ ما از نهاد درنگی و تاخیری ایجاد میکند. این درنگ کارکردی بلاغی دارد؛ چه، فهم ما از گزاره را، در این فاصله، وسیعتر و گستردهتر میکند. به عبارتِ دیگر، گویی که فرّخی قصد دارد تاکید کند که «همه چیز» پس از ایزد به دوات و قلم فرّخ اوست، و سپس «روزی لشکر سلطان» را با کمی درنگ و در مصراع دوم ذکر کند.
چنین ساختی در تاریخ بیهقی کم نیست. در نامۀ حشم تگیناباد به مسعود در ابتدای مجلد پنجم به چنین جمله در وصف خداوند برمیخوریم:
«[...] که بفرمان وی است سبحانه تعالی گردش اقدار، و حکم، او راست در راندن محنت و منحت و نمودن انواع کامکاری و قدرت [...].»
همانطور که مشخص است گزاره پیش افتاده و میتوان گفت که این درنگ تا درکِ نهاد نوعی وسعت معنایی ایجاد میکند. به دیگرسخن، [همه چیز] به فرمان وی است! از جملۀ آن گردش اقدار. آن چه مهم است «به فرمان وی بودن» چیزهاست نه اینکه الان و اینجا نویسنده قصد دارد به چه چیزی اشاره کند.
همین ساخت در این بیت و بسیاری ابیات دیگر هم وجود دارد:
- از برکت عنایت و تدبیر او شدند / یکسر پیادگان سپاهِ ملک، سوار (3818)
- از پی قدر و بزرگی، روز می خوردن تو را / آسمان خواهد که باشد ساقی و خورشید جام (4704)