یکم) سبکشناسی [تنها] مطالعهی سزاوار ادبیّات است؛ متناسب و کافی است. ویژه و تخصّصی است. پدیدآمده از قواعد و اصولی است که از گفتمانی منطقی و شفاف حاصل شده. و به جهتِ توجیه بار ارزشگذارانهی لفظ «سزاوار» ما به القاء برترانگارانهی سخنمان آگاهیم و بر آن تاکید میکنیم؛ هر مطالعهای در ادبیات، هر پژوهشی در متن ادبی که به بررسیدن دقیق زبان بهکاررفته در متن ادبی نمیپردازد، ماهیتاً ناقص و ناسزاوار است و تماماً «ادبیّات» را برنمیرسد.
به عنوان یک رشته، سبکشناسی پیشرو، نظاممند، شفّاف، تکرارپذیر، مبتنی بر شواهد متنی و مایهگرفته از آنهاست:
1) پیشرو در این معنا که چارچوبها و رویکردهایی که دستفرسود و ناتوان از ارائهی چیزی درخور بودهاند به کناری گذاشته شده اند.
2) نظاممند به دو معنی؛ یک، رویکردهای تحلیل سبکشناختی در نگاه به عناصر زبانی آنها را دریچهی نظریّههای گستردهتر زبانشناسی مینگرند. دو، اصطلاحشناسی و چارچوب تحلیل سبکشناختی متن ادبی در ابتدا به صورت شفّاف بیان شده و سپس به کار گرفته میشود. روش از تحلیل برنمیآید. همچنین موضوعات مطالعهی سبکشناختی (ویژگیهای سبکی یا تاثیرات بلاغی) در بیرون از عرصهی سبکشناسی برای مطالعه در دسترسند. به عبارت دیگر، ویژگیهای سبکی برای مطالعهی سبکشناختی برساخته نمیشوند و اگرچه نباید و نمیتوان گفت که سبکشناسی دانشی عینی (objective) است (حداقّل نه جز در نگاهی بسیار محدود و کوتهبینانهی مقولات زبانشناختی صرف)، امّا قطعاً دانشی بیناسوژهایست.
3) تحلیلهای سبکشناسی گرایشی عمومی به شفّافیت و روشنی بیان دارند.
4) تلاش سبکشناسان به سمت دستیابی به نوعی تکرارپذیری تحلیل است؛ این موضوع تاثیر نوعی رویکرد علمی به بررسیهای علوم انسانی است. عرصهای که تنها گزارههای معتبر گزارههای ابطالپذیرند. البته این موضوع هنگام درگیری با امری ذهنی و حتّی شخصیِ برجستهسازی یا تاثیر بلاغی چندان ساده نیست. دو خوانش از یک متن میتواند به دو تحلیل سبکشناختی متفاوت منجر شود امّا به هر روی سبکشناسی لااقل به دستیابی به بیناسوژگی میکوشد و توضیحات تحلیلی را به گونهای شفاف بیان میکند تا خواننده بتواند به دقّت کار سبکشناسی او و سلسلهی استدلالی او را درک، تحلیل و نقض بکند.
5) تقریباً پرواضح و بدیهی است که سبکشناسی مبتنی بر شواهد یا شاهدبنیاد است؛ استدلالهای سبکشناختی تنها به شرطی که همراه با دادههایی از متن ادبی باشند ارائه میگردند. مرجعیّت سبکشناس یا بلاغت گزارش ارائهشده نباید تاثیری در اقناع یک سلسله استدلال سبکشناختی داشته باشد.
دوم) اگر سخن از نظریّهی (theory) سبکشناسی باشد، باید بتوان چند چیز را به عنوان بدنهی آن معرفی کرد: مقولاتی که آن دانش بر آن استوار است، و روشها و قواعد آن، به گونهای که آن را «عمل» (practice) آن متمایز میکند. این نوشته دربارهی مفهوم یا چیستی سبک نیست؛ نیز سخنی از یک تاریخ نظریههای سبکشناسی هم نیست؛ همچنین حوزههای مختلف سبک و سبکشناسی چون بوطیقا و وزن هم مدّ نظر ما نیست. آنچه اینجا توجّه مرا به خود معطوف کرده است و اندکی از آن سخن خواهم گفت، پیشنهادهها (assumption) و اصولی است که زمین و پایهی نظری و اندیشگانیِ انجامِ آنچه انجام میشود است؛ وقتی که محقّقی در درون سنّت سبکشناسی غربی دست به سبکشناسی متنی به زبان انگلیسی میزند چه پیشنهادههایی را ضرورتاً پیش چشم دارد؟ سخن از آن مفروضات است.
در ابتدا، شاید بدیهی امّا گفتنی به نظر میرسد که سبکشناسی ظاهراً نظریهای دارد؛ یا لااقل، به نظر میرسد گونهها و شیوههای مختلف سبکشناسی، فارغ از آن که توانسته باشند آن را به روشنی بیان کنند یا نه، از نظریّات مختلفی بهره میگیرند. تا حدّ زیادی، نظریّاتی که سبکشناسان لااقل غیرمستقیم بدان دست مییازند نظریههای مربوط به زبان است؛ نظریّههایی که آنها از مکتبهای زبانشناسی مختلف اقتباس میکنند (نظاممند-نقشگرا؛ پیکرهای؛ شناختی و غیره). با این وجود، همچون بسیاری از حوزههای کار پژوهشی، چون تحلیل گفتمان انتقادی یا زبانشناسی حقوقی، که از رشتههای وسیعتری بهره میگیرند، دربارهی سبکشناسی هم گاه این را میشنویم که رشتهای فقط عملی و بیهیچ پشتوانهی منسجم نظری است.
برخی از چیزهایی که بسیاری از سبکشناسان هنگام پرداختن به پژوهش سبکشناختی به عنوان حقایقی بنیادین در نظر میگیرد:
1. هر آن چه به دست نویسندهای نوشته یا از زبان گویندهای جاری میشود، خواه ادبی یا نه، از طریق زبان انجام میشود. معنا و یا تاثیر متن بر مخاطب (با این فرض که این دو الزاماً متمایز باشند) هر دو با زبان پیوند مستقیم و اساسی دارند. در دنیایی سرشار از متن، خواه نوشتاری خواه گفتاری، مطالعهی تمام جنبههای گفتار و نوشتار ضروری است.
2. در میان تمام فعالیّتهای ارتباطی زبانی که در یک فرهنگ رخ میدهد، جایگاه خاصّی به خواندن و سخنگفتن از ادبیّات داده شده است _خصوصاً در زندگی آنها که چند ساعتی در هفته را میتوانند به چنین فراغتی بپردازند. خواندن در فرهنگ غربی، در زمانی معطوف به متون مقدّس و مذهبی بود (و نه چندان کنشی از سر فراغت) امّا اینک زمانهی دیگری است که پیوستن به حلقههای مطالعاتی، دیدن نمایشها، شعرخواندن و شعرسرودن از فعالیّتهای تفریحی اصلی فرهنگ غربی است.
3. متن ادبی میتواند کوتاه باشد به کوتاهی و لُطف یک هایکوی دوسطری؛ میتواند عاری از هرگونه استعاره یا صور خیال باشد؛ میتواند عرصهی هیچ الگوی زبانیای نباشد و در واژگان و نحو حتّی کودکانه به نظر برسد، امّا، بهندرت هست. اگرچه این شرطی لازم و ویژگیای ماهوی نیست، امّا اکثر اوقات و عموماً، متون ادبی آفریدههایی پیچیده و پیشرفته با همان ویژگیهای پیشگفتهاند.
4. تمام ارتباطات زبانی در یک جامعهی زبانی از دانش همگانیِ آن باهمستان در صورتهای زبانی، ساختارها و القائات در بافتهای مختلف مایه میگیرند. از آنجا که متون ادبی کاربردهایی بهشدّت اندیشیده و مصنوع از آن صورتها و ساختارها و القائات است، توجیهشده است بدانها با دقّت و توجّهی ویژه برخورد شود.
5. سبکشناس در هنگام مطالعهی سبکشناسانهی ساخت و صُنع متون و تاثیر بلاغی آنها، فرض میکند که مولّف بهصورت آگاهانه دست به گزینش یکی از صورتهای زبانی موجود زده است و اینکه احتمالاً و عموماً این صورت در این متن بخصوص بر دیگری برتری دارد.
6. معناهایی که خواننده از متن برمیگیرد تنها ریشه در متن ندارد؛ متن جزیره نیست. هر تفسیری از متن بدون توجّه به نقش و نمودهای بینامتنیّت (متونی که بدانها اشاره یا گوشه چشمی بوده است) ناقص است. به همین ترتیب، آشنایی خواننده با گونههای مختلف و قواعد و هنجارهای آنها (یا ناآشنایی وی با آنها) بیشک بر پاسخ و دریافت و تحلیل او از متن اثرگذار است. «سبکشناسی تایید و تاکید میکند که متن در زمانی، مکانی و بافت فرهنگی و شناختیای آفریده شده است.»
7. سبکشناسان متن ادبی را برمیگزینند چراکه بهشدّت ارزشمند و بسیار مصنوعند و ارزشِ آن را که در مرکز توجّه یک رشته باشند دارند. سبکشناسان باور دارند که آنچه این متون از آنها مایه میگیرند، بهکارگیری منابع زبانی به شکلی بسیار پیچیده و پیشرفته است. سبکشناس دقیقاً به این سبب متون ادبی را برمیگزیند که نخست دانش و دریافت ما از این پدیدهی زبانی ادبی را گسترش دهد و دیگر، این دریافت را با خوانندگان ادبیّات به اشتراک بگذارد. سبکشناس از متن ادبی به عنوان نمونه و شاهد استفاده میکند و همانگونه که موسیقیشناس یا یک منتقد هنر، به برساختن تحلیلهای نظاممند از سمفونیها و نقّاشی میپردازد، او به ساخت و صٌنع متن ادبی میاندیشد. و همانند این رشتهها، سبکشناسی را نیز پایانی نیست؛ چراکه، نهتنها مردمان دههی بعدی به غزل شمارهی 118 شکسپیر یا سمفونی بتهون دیگرگونه واکنش داده و دریافت کنند، بلکه نظریّه و عمل زبانشناسی و موسیقیشناسی هم از امروز متمایز خواهند بود.
8. مطالعهی تامّ و تمام سبک هر اثر ناممکن و مُحال است؛ گزینشگری و برچیدن از متون همواره در میان کار است و این موضوع نیز چندان ریشه در موقعیّتی انتزاعی و تئوریک ندارد، بلکه در محدودیّت زمان، نیرو و علاقهی پژوهشگر. به طرز مشابهی، هیچ قاعده و قانونی به ما نمیگوید باید چه قدر به تابلویی از رامبرانت خیره شوید یا چند بار شنیدن یک قطعه از موسیقی کافی است.
9. چند فرض بنیادین دربارهی متن ادبی هم در هنگام کار سبکشناسی مطرح است: معنا عموما با متن ادبی درهمتنیده است یا حداقّل این انتظار میرود که در متنی ادبی، درهمتنیدگی شدیدی میان معنا و صورتهای زبانی متن وجود داشته باشد؛ توجّه خواننده بهوسیلهی الگوها یا خلاءهایی در صورتهای زبانی متن به بخشهایی که در پدیدآوردن تاثیرات خاصّی اهمیّت دارند (برجستهساخته) هدایت شود؛ تطابقی میان عناصر برجستهساخته و معناها و تاثیرات القاءشده وجود دارد به شکلی که بتواند آن عناصر را تصویرگونه (iconicity) دانست. تصویرگونگی در متن بوسیلهی زبانی که بهصورت خودکار و عادی نمادین است اگر دستیازیدن به امری مُحال نباشد، لااقل میتوان گفت بسیار شگفتآور است. زبان به سبب این که توجّه خواننده را از دالّ به مدلولی در جهان جلب میکنند نمادین است؛ هر دالّ نماد موجودیّتی در بیرون است و رابطهی میان این دو البتّه عموماً اختیاری. امّا هنگامی که نشانهای تصویرگونه است، به نظر میرسد که تا حدّی و اندکی مجسمکننده و اجراکنندهی (perform) مفاهیم و موجودیّتهایی باشد که قصد داشته نشان بدهد؛ مخاطب، کمتر ترغیب میشود که توجّهش را معطوفِ چیزی فراتر از آن صورت زبانی بکند. متن تصویرگونه خواننده و مخاطب را به تمرکز بر و توجّه به متن، برای خاطر خودش دعوت میکند. (وامگرفته از یکی از ایدههای رومن یاکوبسن در مقالهی مشهورش چاپشده در سال 1960 _ «بوطیقا و زبانشناسی»)
مشق و برگردانی از آزاد از مقدّمه و فصل نخست دستنامهی سبکشناسی دانشگاه کمبریج
مهران قندی – بهار 1399