سید حسام فروزان
سید حسام فروزان
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

حقایقی که به آنها رسیده‌ام


۷ حقیقت ساده زندگی در آستانه چهل سالگی

از شما چه پنهان، گاهی احساس می‌کنم آنقدر زندگی کرده‌ام که می‌توانم چیزهایی که فهمیده‌ام را با شما درمیان بگذارم؛ گویی تهِ این زندگی را دیده‌ام و همه چیز را تجربه کرده‌ام و بعد از این هرچه باشد تکرار مکررات است. به همین خاطر در همین لحظه حساس کنونی در قامت پیرِ فرزانه‌ای دنیادیده ظاهر می‌شوم و مقادیری پند و اندرز از خود رها می‌کنم! می‌توانید مرا با شمایل پیر فرزانه سینمای عرفانی دهه شصت ایران تصور کنید. پیرمردی با ریش و موی بلند و سپید و ردا و دستاری به شیوه‌ی دراویش قونیه امروزی!

از آنجا که هفت عددی مقدس است و هفت شهر عشق داریم و هفت گناه کبیره در مسیحیت و هفت آسمان بر بالای سر و... من هم هفت حقیقت زندگی را که تا چهل سالگی به آنها رسیده‌ام بر صفحه روزگار می‌نگارم. باشد که به رسم گفتمان اینستاگرام : بماند به یادگار!

حقیقت ۱

چه کسی چه موقع چه چیز را فهمید و چه کرد؛ والسلام. یک کلام ختم کلام. در هر لحظه از زندگی، البته از زمانی که دست چپ و راستمان را شناختیم، مهم این است که چه می‌دانیم و چه می‌کنیم. ویلیام شکسپیر گفت «بودن یا نبودن، مسأله این است» اما من می‌گویم اشتباه گفت! مسأله این است که چه کسی چه چیز را فهمید و برمبنای آن چه کرد؟

حقیقت ۲

هیچ چیز در این دنیا الکی نیست و خودش نمی‌شود. هرکس به هرجایی رسیده تا الان حقش بوده و لابد برایش زحمت کشیده. البته اگر ارث پدرش نبوده! و اگر ژنِ خوب نبوده و دزدی و اختلاس نکرده باشد این گزاره صدق می‌کند. دنیا شهرِ هِرت نیست و هیچ چیز همینطوری کتره‌ای بدست نمی‌آید. حتی اختلاس هم عرضه می‌خواهد و باید جنم آنرا داشته باشید. اگر پدر شما صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر هم باشد دلیل نمی‌شود شما هم جواهرشناس خوبی بشوید و ثروت او را به فنا ندهید! دیده‌ام که می‌گویم.

حقیقت ۳

شانس فقط یکبار در می‌زند؛ این ضرب‌المثل نیست! عین حقیقت است. خیلی از فرصت‌های زندگی فقط یکبار به سراغمان می‌آیند. وقتی بیست ساله هستیم معمولاً فکر می‌کنیم بازهم خیلی فرصت داریم و می‌گذاریم مثل ابر بهار از جلویمان محو شوند. بعد منتظر می‌شویم که زندگی باز ما را تحویل بگیرد و فرصت دهد. اما نمی‌دهد! زندگی خیلی رک و راست می‌رود سراغ آدمهای دیگر! کسانی که قدر فرصت‌ها را می‌دانند و روی هوا می‌زنند.

حقیقت ۴

فروغ فرخزاد گفت «نجات دهنده در گور خفته است!» . کشف کننده هم همینطور! این را باور کنید که هیچکس شما را کشف نخواهد کرد. هیچکس از شما قهرمان نخواهد ساخت. خودمان باید خودمان را به کشف برسانیم. بی‌رحمانه است، نه؟ ناعادلانه است؟ همینی که هست. اگر تو خودت را کشف نکنی، هزارانی هستند که این کار را می‌کنند. کائنات هم عینِ خیالش نیست که شما گوشه‌ی راه ایستاده‌اید و منتظر هستید که کسی کشف‌تان کند و بگوید یافتم! عجب آدم معرکه‌ای!

حقیقت ۵

رهرو آنست که آهسته و پیوسته روَد. معمولی بودن جُرم نیست؛ نخواهیم که حتماً‌ نابغه باشیم. آدم معمولی که کارش را درست انجام می‌دهد و در طول سالیان مستقیم به سمت هدفش حرکت می‌کند کم کسی نیست و احتمال قریب به یقین به مقصود می‌رسد. اصلاً بیشتر بزرگان علم و هنر و... هم اول معمولی و متوسط الحال بوده‌اند. آنچه اسمش را گذاشته‌ایم نبوغ در واقع مترادف سالها پشتکار و مداومت است. هیچکس در طول تاریخ از شکم مادرش بصورت نابغه به دنیا نیامده. خیلی از ماها حوصله نداریم یک سال مداوم کاری را دنبال کنیم و خسته نشویم. می‌خواهیم مثل فست فود زود به نتیجه برسیم و نمی‌شود...

حقیقت ۶

[...]

اشتباه نشود! این همان سه نقطه معروف روزنامه‌های دوران اصلاحات نیست. این نشانه‌ی رازهای مگویی است که پس از مرگ فاش خواهد شد! این همان راز زندگی است؛ همان آبِ حیات که اسکندر مقدونی در جستجویش نیمی از جهان را گشت و تصرف کرد. همان اکسیری که مس را طلا می‌کند و کیمیاگران قرن‌ها به دنبالش گشتند و بیچاره‌ها آخرش هم پیدا نکردند.

می‌گویند معماران قدیم ایرانی که از حکمت و معرفت هم بهره‌ای داشتند وقتی عمارتی را بنا می‌کردند که اثر هنری تمام و کمالی بوده از قصد یک عیب کوچک در آن می‌گذاشتند که بی‌عیب و نقص نباشد! مثلاً کاشی آخر را اندکی با زاویه می‌گذاشتند و یا در تناسب رنگ بی‌دقتی می‌کردند. آنها معتقد بودند تنها خداوند قادر متعال و کمال مطلق است و غیر از او همه چیز در این عالم دارای نقص ذاتی است.

گویا آلفرد هیچکاک بزرگ هم از این سنت عرفانی خبر داشته است. چون او هم وقتی فیلمی بی‌عیب و نقص می‌ساخته یکجا خط فرضی را رعایت نمی‌کرده و یا سوتی کوچکی می‌داده که اثرش در کمال مطلق نباشد. بیایید «سرگیجه» را یکبار دیگر ببینیم و ایرادش را پیدا کنیم.

همه اینها را گفتم که بگویم (عجب نویسنده‌ای!) هفت حقیقت ما هم باید نقصی داشته باشد و یک تخته‌اش کم باشد!

حقیقت ۷

حقیقت آخر این است که هیچ حقیقتی وجود ندارد!‌ یعنی وجود دارد اما شما تعیین می‌کنید که حقیقت برایتان چطور جلوه کند. در واقع سرشت و سرنوشت ما بازتابی از حقیقت وجودمان است. به عبارت دیگر می‌توانید با خیال راحت تمام مباحث یونگ و فروید و روانکاوی و روان‌شناسی مثبت گرا و طرح‌واره‌ها و آرکی‌تایپ‌های شخصیتی و معلمان معنوی را دور بریزید و بروید سر زندگیتان! حتی همین مطلب را هم می‌توانید Shift + Deleteکنید. چرا که هیچکس نمی‌تواند نسخه‌ای برای زندگی شما بپیچند مگر خودتان. در واقع یعنی دلتان. به ندای درون، یا صدای وجدان یا هرچه اسمش هست گوش کنید و خلاص.

این آخرین وصیت من به شما در مقام پیرِ فرزانه است. آسمان هم اگر به زمین آمد، شما در هر اتفاقی و در هر برهه‌ای از زندگیتان به حرف دلتان گوش کنید و حالش را ببرید!‌ چشمِ دل آنچه یافت می‌نشود را می‌بیند. خواهید دانست که تنها دلِ آدمی است که به قلمرو رازهای عالم راه دارد...

نوشته های مشابه در سایت آیین مهر

حکمت زندگیدل نوشتهرشدفردیسبک زندگیموفقیت
در حال حاضر مترجم. وبلاگ‌نویس سابق؛ روزنامه‌نگار فصلی، اهل ادبیات و سینما. علاقمند به حوزه محتوا | hesamforouzan.com |
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید