همیشه خبر غرق شدن مردم توی دریا و سد ها رو که میشنیدم میگفتم مردم چقدر احمقن! مراقب خودشون نیستن میرن دور تر از ساحل یا خشکی شنا میکنن.
تا اینکه این بلا از بیخ گوش خودم که نه ولی پدرم رد شد!
هیچ وقت فکرشو نمیکردم اینقدر راحت آدم غرق بشه حتی با تیوپ بادی!
توی ساحل نشسته بودم و تیوب سؤاری پدرمو نگاه میکردم. دریا کمی مواج بود. با رد شدن یک جت اسکی یکم پدرم به سمت داخل دریا هل داده شد. داشت میخندید و خوشحال بود. منم بهش نگاه میکردم و وقتی آب خیسش میکرد میخندیدم. تیوب هی عقب و عقب تر رفت. با سوت زدنای نجات غریق نگران بلند شدم و لبه ی خط ساحل ایستادم.پدرم دور شده بود. صدای سوت رو نمیشنید، اما هنوز داشت میخندید.
با دست تکون دادن های من از تیوب اومد پایین که با پای پیاده برگرده ساحل اما دیگه پاهاش به کف دریا نمیرسید. محکم تیوب رو گرفته بود. چاره ای جز دست تکون دادن برای نجات غریق نداشت ... جیغ کشیدن ها و به آب انداختن من فایده ای برای پدرم نداشت! ولی باعث شد نجات غریق عجله کنه
بله!
برای چند دقیقه نبود پدرم و غرق شدنش اونم به این راحتی رو تصور کردم... قایق موتوری خودش رو زودتر از نجات غریق به پدرم رسوند و نجاتش داد.
درسته ک تیوب بود و پدرم غرق نمیشد ولی بالاخره بازوی آدم تا یک حد خاصی مقاومت داره که بخواد خودشو این همه روی آب با تیوب نگه داره.
به طور خلاصه و جمع بندی بخوام بگم
نتیجه گیریم این بود که تو و من تافته ی جدا بافته نیستیم اتفاقای اینجوری همش برای مردم نیست! مردم خود ما هستیم...
اتفاقایی ازین قبیل یهو توی زندگی آدم سر میرسن، به یک لحظه کل زندگی آدم رو شخم میزنن و ازین رو به اون رو میکنن....
پس مراقب خودت باش رفیق