همین بهار بود که رفتیم دیلمان، برای اولین بار. از قشنگی منظرههاش نفسمون بند اومده بود، با عکسای سوییس برابری میکرد لامصب. باد میاومد اما هر از چندی پیاده میشدیم و خیره میشدیم به فضا. باید از یه جاده پر پیچ و خم میرفتی بالای کوه، اون بالا دیگه شیب ملایم میشد و تپههای نه چندان بلند تو دشتای بزرگ خودشو به رخ میکشید. طیف رنگای سبز، از کمرنگِ کمرنگ، تا سیرِ سیر اونقد قشنگ کنار هم چیده شده بودن که هیچ عکسی نمیتونست به همون خوبی نمایششون بده. همون وسطا یه جاهایی یهو یه تیکه زرد یا سفید بود، نزدیک که میرفتی، پر بود از گلای ریز زرد و سفید. اگه ما یه کم دیرتر میرفتیم حتما بینشون قرمز شقایقام دیده میشد. اصلا برا همونا رفته بودیم، که به خاطر دیر گرم شدن هوا، امسال دیرتر نزول اجلال میکردن.
همه این قشنگیا دلمونو برد که تو ایوون خونهای که گرفتیم دیدیم یه کاکتوس هس از همین رشتهایا که اتفاقا منم خیلی دوسشون نداشتم، اما تو اون هوا اونم عاشق شده بود لابد، یه گلایی داده بود بنفش و درشت. اینقد قشنگ که دهنمون باز مونده بود. کلی قربون صدقهاش رفتیم و موقع خداحافظی از خانم صاحبخونه دوتا قلمه ازش گرفتیم آوردیم.
کاشتمشون تو گلدون و گذاشتم تو ایوون تا ببینم با دود تهرانم از این عاشقیا به سرشون میزنه یا نه! هنوز یه ماه نشده دیدم جوونه زدن. اینقد ذوقمرگ شدم که نگو. همسرمو کشون کشون بردم نشونش دادم، بعدم دخترمو بردم و خودمم اینقد بالا پایین پریدم که فکر کنم خود کاکتوسه هم از از شادی من دودای تهرانو برا چند لحظه فراموش کرد. یه دوستی گفته بود حال خوبمونو با هم تقسیم کنیم. چی بهتر از این؟ اینم عکسای دیلمان و کاکتوس و جوونهاش.