دارم از ته دل می خندم. خیلی بد عکسم، آن وقت هایی که می خندم بدتر اما تنها عکسی است که همه صورتم خنده شده و عکسم را دوست دارم، بیشتر به خاطر اینکه او کنارم نشسته است. از چهارباغ رد می شدیم، پشت یک مغازه خرده فروشی ایستادیم.
گلدان هایی شکل چکمه پشت ویترین بود. گفت برای خواهرزاده اش می خواهد خرید کند، نظری نداشتم اما چون حس کردم می خواهد بخرد، تعریف کردم. دو مدل از دو رنگ انتخاب کردیم. پایین پای سی و سه پل جمع شده بودیم، همه توی عکس هستند، بی برنامه قبلی تصمیم گرفته بودند برای تولد بگیرند، لابد چند روزی از 22 آبان گذشته بود که به صرافت نبودم. گلدان صورتی و آبی لی را برای من خریده بود. دارم توی عکس از ته دل می خندم. یکی از آن عکس هایی هستند که همه دوستان هم گروهی هستند اما بودن او برایم چیز دیگری است. سمت چپم نشسته و به دوربین نگاه می کند. روز تولد بی اهمیت ترین روزهاست اما لبخندی که تمام پهنای صورتم را پر کرده، لابد به واسطه بودن زهره بوده که اول فروردین 96 رفت وگرنه بودن بقیه که هستند.