کتاب گربه چکمه پوش را در خانه قدیمی مادربزرگم دیدم و آن قدر ماجرایش جذاب بود که چند باری با ولع خواندم.
کتاب سیاه و سفید بود و عکس گربه ای با کلاه و چکمه روی جلد بود اما اصلا تصورش را نمی کردم که نقاشی است و در تمام ماجراهای کتاب، همراه گربه چکمه پوش زرنگی بودم که اربابش را به پادشاهی رساند.
پشت جلد کتاب، عکس آقایی چاپ شده بود که اسم کوچکش آن طور که یادممانده، اسدالله بود و دختر عموی مادرم که آن زمان کلاس اول یا دوم راهنمایی بود، به من گفت که عکس نویسنده است و من که فکر می کردم ماجرا کاملا واقعی است و خود گربه چکمه پوش شرح اتفاقات را نوشته، با خودم می گفتم این آقای نویسنده جه کار کرده که عکسش را چاپ کرده اند.
بعدها هیچ وقت دیگر کتاب گربه چکمه پوش را ندیدم و تنها تصویری محو از کتاب در ذهنم باقی مانده بود تا اینکه چند روز قبل، خیلی اتفاقی کتابفروش سیاری به دفتر روزنامه آمد و از بین کتاب هایش چشمم به گربه چکمه پوش افتاد و خریدم.
این کتاب پر از عکس های رنگی است و صحنه به صحنه ماجراهای گربه چکمه پوش را به تصویر کشیده اما من همان کتاب قدیمی با تک عکسش را دوست دارم و دلم می خواهد برای یک بار هم که شده آن کتاب را پیدا کنم و دوباره با ولع بخوانم.
کتاب گربه چکمه پوش در ورژن جدید که پر از معما و سرگرمی برای بچه هاست را برای کوثر خریده ام و البته مثل همیشه با اکراه کتاب را قبول میکند و می گوید من اصلا از کتاب خوشم نمی آید و من مثل همیشه دلم می گیرد چرا کودکی ما از این خبرها نبود.