تصادف عقیده ها توی خیابان آزادی دلیل مرگ باور بود
سرد بود لای بلوکای کارگر نشین
کل گرمای شب، سرباز دم در خونه یسرهنگ بود
افتادن سر جلوی بچه های کار
توی خیابون جا باز کرده ماشین روکش طلا، فاحشه ها
گم کردن خودم لای این همه اتفاق
تیتر اخبار شد و کسی نخوندش چون چاپ شده توی روزنامه ها
روحم و جا گذاشتم و برگشتم توی اتاقم با بدن سبک تر
نور زرد گوشه ی اتاق چشممو میزد، گزارش کار چشمام به مغزم، به همه ی زخمام زبون زد
از وقتی که فکر کردیم بد بودن یعنی رفتار درست
از وقتی که باورمون شد زرنگ بودن یعنی آدم دورو
کم تر تابید خورشید
شبا طولانی تر شد
بافت روابط وسواس از بین برد
دلیل همه ی ناراحتیا، کوتاهی من شد
کجاست اون کودکی که نصف کرد شادیشو با یه کار گر زاده بدون تردید
کجاست اون نگاهی که جاری میشد به تن مردم، بدون شیب
کجان اون لباسای پاره پوره و دلای نو
کجان اون سفره هایی که پهن شده روش بود لکه های دلای خون
تکیه گاها پاچید با صورت روی زمین
حرمتا از بین رفت و سکوتارو با ترس ماله میکشیم
دلگیرم از کوچه های این شهر
دلگیرم از این همه قلمو های خشک بی رنگ
دلگیرم از ارزشی که زندون شد برای خالقش
شاکیم از همون خالق که نفهمید و زور زد تا بکنه کاملش
فرار میکنم از این همه محکمه های قضاوت توی سر مردم
خودمو قایم میکنم از دوست داشتنای باکره، که اتفاق میفته برای بار چندم
ستاره ها کم شدن از وقتی که آدمای خوب رفتن
برای کی رخ بدن؟ برای ما آدمای بدبخت؟
نجار، قاتل شاخه های رقاص شد، سمفونی باد خوابید
چند ثانیه توی خیابان حقیقت ایستادم، رویای من پاچید