بالاخره تونستم بلیط رو بخرم
زندگی لای چرخ دنده های نظام سرمایه داری، روح آدم رو عذاب میده
همیشه دوست دارم آخرِ هفته ی آخرین هفته ی ماه رو دور از خونه سپری کنم
دور از شهر، ماشین، آنتن، دود، و پلیس
خسته بودم از آخر هفته های تکراری
استراحت های تکراری توی مکان های تکراری
دنبال ایده م که بتونم آخر این هفته رو که اتفاقا تولدم هست رو یه جای جدید و بکر سپری کنم
۱.مسئولیت
به نظر من بد ترین آدم دنیا هیتلر نیست، مدیر گزینش اون دانشگاه هنری هست که هیتلر تو آزمون ورودیش رد شد
(هیتلر یکی از شخصیت های محبوب زندگی شخصی من هستش، روحش شاد، هیتلرِ فقید[نظر نویسنده])
۲.طراحی داخلی
چرا ما همیشه اول زحمت رو باید تحمل کنیم تا به حاصل برسیم؟
من میخوام این رویه رو برعکس کنم
مثلا اول بیام تو رو بدزدم که کار بدون زحمتی هستش و به تو که حاصل هستی برسم، بعد برای نگه داشتنت زحمت بکشم!
۳.آخر هفته
داره میرسه، صدای قدماش رو میشنوم
نزدیک و نزدیک تر
هر چیکه نزدیک تر میشه بیشتر احساس سنگینی میکنم
بیشتر و بیشتر
آخر هفته داره میاد و من هنوز هیچ برنامه ای براش ندارم
۴.رسید
خب
از اونجا آدم دقیقه ی نودی بودم، دقیقه ی نود تصمیم گرفتم که برای آخر هفته و تولدم کجا برم
بالاخره تصمیم رو گرفتم
یه دشت تابستونیِ بزرگ و بی کران که دستِ داغِ خورشید، صورت همه ی گندمارو ناز میکنه و تو غروبش، سمفونیِ حیوانات مزرعه باعث میشه به زندگی خوشبین تر بشی
چمدونم رو جمع کردم
لباس مورد علاقه م رو پوشیدم و عطر زدم به خودم
موهام رو شانه کردم و آماده ی رفتن بودم
۵.بلیطِ طلایی
آه، خدای من
طناب نخریدم
خیلی تند و سراسیمه رفتم تا ابزار فروشی دور میدون و سه متر طناب ضخیم و محکم خریدم
برگشتم خونه تا آماده ی رفتن بشم
همه چیز مهیا بود
گاز رو بستم و پنجره ها رو قفل کردم
رفتم تو اتاق و خودم رو از طناب آویزون کردم تا برم به دشت تابستونیِ بزرگ و بی کران که دستِ داغِ خورشید، صورت همه ی گندمارو ناز میکنه و تو غروبش، سمفونیِ حیوانات مزرعه باعث میشه به زندگی خوشبین تر بشی
مادرم بهم میگفت که بهشت این شکلیه، امیدوارم که راست گفته باشه بهم
بالاخره تونستم بلیط رو بخرم