روی صندلیهای اتاق انتظار، ۷-۸ نفر خانم و آقای مُسن نشسته بودند تا دکتر برای تزریق صدایشان کند. همراهِ بیمار مسنی بودم برای عملِ چشمش. کمک میکردم پوشش اِستریلِ مخصوص را بپوشد. حین پوشیدن، بحث سیاسیاش را ادامه داد و با لحن شوخطبعانهی خاص خودش چیزی گفت و هردو بلند خندیدیم.
خانم مسنِ بانمکی با صورت گِرد و چادر گُلدار _که از زیر پوششِ اِستریلش بیرون زده بود_ به دقت نگاهمان میکرد. سرش را مکرراً چپ و راست گرداند و گفت: «هرکی دختر نداره، یتیمه.» خندیدم و گفتم: «فرقی نداره که.» لبخند زد و با تأکید گفت: «دختر گله، گل.» سه صندلی آنورتر، مرد مسنی با او همراه شد که: «پسر خله، خل!» خلاصه چندتاییشان کمی خندیدند و باهم همدردی کردند. چشم چرخاندم دیدم پسری جزو همراهان نیست و بیماران یا تنها آمدهاند یا با یک خانم. پرستار خواست که بیرون منتظر بمانم. روی صندلی نشستم و فکر کردم پسران تقصیری هم ندارند. این رفتار، ثمرهی نحوهی سیستم تربیتیمان است. بیشترِ ما به فرزندانِ پسر، مراقبت از «دیگری» را یاد نمیدهیم. بهشان خدمت میکنیم اما آنها را در کارهای خانه به مشارکت وانمیداریم. در عوض برای فرزندانِ دخترمان از همان کودکی، عروسکی میخریم که مراقبش باشد. پسرکمان اما با ماشینش باید برود سراغِ هیجان و تخیلهی انرژیاش؛ انگار که دخترکمان اینرسی دارد.
حیف نیست که پسرانتان طعم نگرانِ «دیگری» شدن را نمیچشند و در دنیای خودشان وامیمانند؟
پسرکانتان را دریابید. آدمها بیش از محبتدیدن _ولو برای داشتنِ اعتمادبهنفس_ به محبتکردن نیز نیاز دارند.
پ.ن ۱: برای کودکان _چه دختر و چه پسر_ هم عروسک بخرید، هم ماشین. نگذارید این خطکشهای جنسیتی زندگیشان را بیمزه کند.
پ.ن ۲: قاعدتاً این یک مشاهده تجربی و تصادفی بود. به کل جامعه هدف صدق نمیکند.