مَِهدی
مَِهدی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

خدا پدر گابریل گارسیا مارکز را بیامرزد

باز آمده ام نیم ساعتی بنویسم که به قول شاهین کلانتری، «آدم فقط وقتی می نویسم می فهمد چقدر به آن نیاز داشته.» هرچند که اینروزها من در نوشتن مریض شدم. مریضی نوشتنی گرفته ام. در مملکت ما هم برای اینجور چیزها دکتر وجود ندارد. به دارو یا روش درمانی فکر نشده است. مریضی «ننویسندگی» گرفته ام. یک ساعت می نشینم پای لپ تاپ و تهش یک چیزی درمورد همینکه نمی توانم بنویسم نوشته ام. به قول یکی از این رفیق هامان که سر صبحی آخرین نوشته روی صفحه اش می‌خواندم، «نمیدانم دقیقن از چه است! آخر من آدمی نبودم که در نوشتن به هن و هن بیفتم حالا چه مرگم است که نوشتنم نمی آید؟»

مثل اینکه مرض «ننویسندگی» همه گیر شده. چیز هایی که همه گیر می شوند هم دلایل همگانی دارند. مثلن یک مدل لباس همه گیر می شود، به این دلیل همگانی که جامعه به کسانی که آن لباس ها را پوشیده باشد می گوید «خوشتیپ». یا به کسانی که فلان وسیله توی کیفشان یا توی جیبشان باشد می گوید «پولدار». ما هم که دیوانه این که یک نگاهی ما را پولدار یا خوشتیپ ببیند. وگرنه لباس توی خانه و بیرون چه فرقی می کند؟ جز معنای پشتشان. حالا اینها چه ربطی به حرف هایم درباره ننویسندگی و ناتوانی ام در نوشتن داشت؟

هیچی.

باید مرا ببخشید. مدت زیادی حرف هایی برای گفتن داشتم. همه شان را زدم. ممنون از دوستانی که در نداری ها ما نیز پای صحبت هامان می نشینند. فعلن ککره نوشتن پایین و فیتیله اش در مغز ما خاموش است. فعلن گذران روزمرگی ها و اتفاقات عادی تر از عادی محتوای نوشته های ماست. فعلن خبری از داستان و قصه هایی با گره هایی کور کننده نیست. فعلن به قول گابریل گارسیا مارکز کبیر، «من چیزی برای نوشتن ندارم. من چیزی برای نوشتن ندارم. من چیزی برای نوشتن ندارم... شاید بد هم نشد. حالا من مریض شده ام و فرصت هذیان گفتن را بی آنکه کسی به نوشته هایم خرده بگیرد در اختیار دارم. یک جور هایی مثل بلیتی می ماند که می شود با آن از کنار نقد های برنده عبور کرد، بی آنکه صاحاب نقد ها را بیدار کرد. الان به قول فهیم عطار فقط مینویسم، محظ فراموش نشدن. باز خدا پدرشان را بیامرزد، هرچقدر که ما چیزی برای گفتن نداریم آنها چهارتا حرف درست و حسابی برای تکرار کردن برای ما گذاشته اند. می نویسم و نوشته هایم را به زور چهارتا نقل قول از فهمیم عطار ها و گابریل گارسیا مارکز کبیر ها و... نوشته هایم را از گلو پایین می دهم. مثل ساندویچ خشک و بی جانی که مرد فست فودی یادش رفته تویش روح بریزد. و تو باید آن را با نوشابه رد کنی.

از اینکه نوشته های من را تا اطلاع ثانوی با نوشابه رد می کنید بی نهایت سپاس گذارم.

شاهین کلانتری
قبرستان نوشته‌های عُریان من.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید