مَِهدی·۸ روز پیشدرخت گردوی کنار نجاریدرختِ گردوی کنار نجاری هر روز با ترس زندگی میکند.هرطور که شده خودش را سبز نگه میدارد؛ مبادا شاخه های خشکش نجار را به فکر بریدن بیاندازد. گ…
مَِهدی·۳ ماه پیشنخیر آقای رعیان!در سال های جنگ در یک کارخانه ی تولید ابنبات صندوق دار بودم.اوضاع مالی ام با سه بچه و یک زن به شدت رو به وخامت بود و با حقوق ماهی هفتاد لیر،…
مَِهدی·۳ ماه پیش«آجیل آدمهای دورم»خیلی وقت است چیزی ننوشتهام. اینبار اما علتش چشم حسود کور کن است!دیگر از روی حال بدی و کرختی روحی نبوده که ننویسم. احتمالن جایی دو دستی یقه…
مَِهدی·۴ ماه پیشتفنگ دو لولاز جایی که من نشستهام و دارم به زمان نگاه میکنم، یک عمر زندگی را میبینم، که بخواهم یا نه باید از راهش بگذرم.همین الان یک دختر نمیدانم چند…
مَِهدی·۴ ماه پیش«دندان درد روحی»می گویند آدم وقتی گریه می کند ساختمان افکارش نم می کشد. فکر کنم در دو سه سالی که گذشت آنقدر غروب ها را نشستم روی تختم و خیره به تیر برق رو…
مَِهدی·۵ ماه پیشساندویچ فلافل زیر یک پتوی کلفتآدمی که زیادی از دست داده باشد، لحظه های خوب زندگی اش در ترس دوباره از دست دادن حرام می شود.
مَِهدی·۶ ماه پیش«چهار ساعت سه میلیاردی!».دیروز یکی از پسر عمه هایم آمد مغازه و دربارهی کار و کارخانه و همکار های عجیبش حرف زد. ما هم که در یک سهشنبهی رو به موت، عوض پول درآورد…
مَِهدی·۶ ماه پیشآقای رحیمی هم که باشی یک روز لنگ میمانیهمه جمع شدهایم توی رختکن. آقای رحیمی رو میکند به ما و پشتش را تکیه میدهد به دیوار. بعد در حالی که یکی از پاهایش را جمع کرده توی شکم تا ج…
مَِهدی·۷ ماه پیش«دست های بیکس و کار من»صدای ضبط ماشین را کم میکند و میگوید:- یکی رو هم نداریم اینجوری نگامون کنه.بعد صفحه موبالش را میگیرد سمت من. نیمی از نگاهم را از جاده می…
مَِهدی·۷ ماه پیش«من یک مرض بزرگ دارم»من یک مرض بزرگ دارم. مرضی که هرکی با من است را میآزارد. بقیه اینطور نیستند. دوست و رفیق هایم را میبینم، با آدم های زیادی دوست هستند. که ن…