شاهکاری سرخوش به کارگردانی “مایکل کورتیز”.
.
آدم خیال میکند فیلم های سیاه و سفید حوصله سر بَرند. خیال میکند فیلم های قدیمی حرفی برای گفتن ندارند.
همینطور هم هست. فیلم های سیاه و سفیدِ اوراقی حرف نمیزنند. آنها مستقیم میروند توی قلبت و یک گوشه را آب و جارو میکنند و برای همیشه آنجا چهارزانو مینشینند.
هرکسی که “کازابلانکا” را ندیده باشد. حق دارد درباره فیلم های دورافتاده سینما اینطور فکر کند.
“آپارتمان” بیلی وایلدر، “زندگی زیباست” از روبرتو بنینی، و “تعطیلات در رم” ویلیام وایلر و صد مثال دیگر…
همه رنگین ترین داستان های سیاه و سفید روی زمیناند!روایت هایی از متن زندگی. دور از تجملات و ادا بازی های هالیوودی. فیلم هایی که مزه بودن میدهند. ماجراهایی که یک عمر با آدم میمانند و مثل یکجور دفترچه راهنمای زندگی عمل میکنند.
.
یادداشتی جالب درباره این فیلم، به نقل از “نرگس قوری زری” به مناسبت هشتادمین سالگرد اکران یکی از مهمترین عاشقانههای سینمای جهان:
هنوز هم دلمان میرود برای دیدن فیلمهای سیاه و سفیدی که مردان کت و شلوار پوش با بارانیهای بلند و کلاههای لبهدار، در شهرهای شلوغ این طرف و آن طرف میروند، سوار ماشین و ترن و دوچرخه میشوند و زنها با موهای جمع شده پشت سرشان، دامنهای میدی و کفشهای رویه کوتاه عروسکی که زیر آفتاب چتر سفید دست میگیرند، روی زیرانداز کنار سبد پیکنیک کج مینشینند و هر طرفی که میروند، با لبخندشان دلبری میکنند.
هنوز دلمان میرود برای دیدن کازابلانکا. برای دیدن ریک و الزا که به چشمهای هم خیره شدند و میدانستند که مال یکدیگر نیستند.
.
پ.ن: پوستر مینیمال و غیر رسمی که از این فیلم گذاشتم بهترین پوستری بوده که تا به حال درباره یک فیلم به چشم خورده.
.