سلام.
در خسته ترین حالت به سر میبرم اما همچنان اصرار بر نوشتن دارم.
خواستم بگم دلم برات تنگ شده.
خواستم بگم نصف روزو میشینم به دیوار اتاق نگاه میکنم و تو یادت غرق میشم، بعدش یهو به خودم میام میگم اووووو کجایی آدم ساده!
خودت نیستی اما فکر و خیالت هست.
ببین چیکار کردی با من، حالا عیبی نداره، فداسرت، بجاش شب بیا به خابم، میخام بغلت کنم میخام حست کنم، خودتو، بدنتوحتی توی خواب!حداقلش بهتر از لمس کردن ی تیکه سنگه باشه؟ ?دوست دارم همهی اکانتامو پاک کنم ، سیم کارتمو در بیارم بشکونم ، برم توی جنگل تو یه کلیه چوبی ادامه زندگیمو از همهی انسانها دور باشم ، دغدغم مطالعه کتابام و جمع کردن هیزم برای شام شب باشه ، دیگه نباشم ، برم و محو شم و فراموش شم . انگار که از اول نبودم.دیگه جدیدا تپش قلبم، تیر کشیدن قفسه سینم،سرگیجه های مدامم وقتی دنیا داره دور سرم میچرخه و سوت کشیدن مغزم از درد عجیب نیست، دکتر لازم نداره؛ اینا شدن جزوی از من، مثل قلب، ریه، کلیه که همیشه هستن و اعضای بدنن، این دردامم مثل اونا شدن عضوی از من، امروز تو مطب دکتر، پسری که روبه روم نشسته بود،به دختری که کنارش بود گفت:مطمئنم قوی تر از این حرفایی که از پس این مشکل ساده برنیای
باهم درستش میکنیم...
راه درست، انتخاب آدمیه که تو هر شرایطی بهت یادآوری کنه قدرتمندی،
حتی اگه واقعا قوی نباشی!
دقیقا مثل تو...
اما با این وجود من بازم خستم!
من تو زندگیم به آدمایی احتیاج دارم که، واسم وقت میذارن، که واسه جواب دادن به پیامام ذوق دارن، آدمایی که هر چیز کوچیکی و هر آدم مزخرفی رو به من ترجیح نمیدن، که حال منو از هر چی دوس داشتنه به هم نمیزنن، آدمایی که باعث نمیشن احساس کم بودن و کافی نبودن بکنم، حاضرن واسه خوشحالیم خیلی کارا انجام بدن و خیلی کارا رو هم انجام ندن ... اونایی که میتونن منو درک کنند، اونایی که وقتی بهشون اهمیت میدم خودشونو گم نمیکنن، کسایی که مدام بهم حس بد نمیدن، بهم ضدحال نمیزنن و منو احمق فرض نمیکنن ... من تو زندگیم به آدمایی که فکر میکنن من عادی ام و مدام منو نادیده میگیرن احتیاجی ندارم ...حالم خوب نیست.تو مغزم جنگه و تو قلبم آشوب.
بعضی از آدما رو دلم موندن، میخوام بالاشون بیارم!
میخوام نباشن، میخوام نبینمشون، میخوام خاطره هاشونم با خودشون ببرن.
دلم میخواد تو این فضایی که معلقم بخوابم، بخوابم،بخوابمو بخوابم.
بخوابم و یادم بره این دردارو
یادم بره خستم
یادم بره چقدر شکستم
یادم بره این دنیای فانی بی ارزش ترینه... ولی تو!! نمیدونم چیشد که یهو وارد زندگیم شدی،
ولی خب؛فهمیدم میشه حتی تو یه مدت خیلی کم با یه شخص،
خاطرات و حس هایی رو تجربه کنم که قبلا با هیچکسی نداشتم.
مرسی که با اومدنت به زندگیم،
دنیای سیاه منو رنگی کردی...
عصر بخیر.
۱۴۰۱/۸/۱۵،یکشنبه، ۱۲:۵۵
??