دیدید وقتی بطور آنلاین مشغول تماشای یه ویدیو هستید، در بخش مربوط به کیفیت ویدیوی در حال پخش، گزینه ای به اسم کیفیت خودکار تعبیه شده که بنا بر سرعت اینترنتون، کیفیت رو انتخاب میکنه و معمولا در طول تماشا اون کیفیت دائما تغییر میکنه؟ دید من نسبت به اکثر آدما، روی گزینه ی کیفیت خودکار بنا شده. گاهی خیلی پر کیفیت میبینمشون و گاهی بقدری بی کیفیت و زشت، که تمایلی به ادامه دادنشون ندارم. این ارتعاش، این نوسان در دیدگاهم نسبت به آدما، کم تلفات به بار نیاورده. بجز عده ای معدود، که همیشه از کیفیتی یکسان برخوردار بودن برام، بقیه دائما از عدم ثبات کیفیت رنج بردن. و وقتی یکی که برام عزیزه، دچار مرض بی کیفیتی میشه، نمیدونم باید چه کنم. توقف و خروج، یا تداوم تماشا، به امید بهبود کیفی تصاویرش؟ نمیدونم.وقتایی که عصبانی میشم، مخصوصا اگه عصبانیتم از روی ناراحتی و دلشکستگی باشه، کاملا تبدیل به چیزی که هرگز نمیخوام باشم میشم. انگار تمام اون اخلاقهای ترسناکی که دوستشون ندارم رو یه جایی تو درونم قایم کرده بودم و حالا یه دریچهای باز شده و همهشون دارن عین روحهای خبیث و کدر میان بیرون و بقیه رو اذیت میکنن و من کنترلی روی خودم و اونها ندارم. بعدش هم ناراحت و شوکه میشم و نمیخوام باور کنم که این من بودم یا حداقل یه بخشی از من بود.
واسه همینه که خیلی از مواقع رفتارم دست خودم نیست وبا یه حرکت گند زده میشه به همچی راستس من غبغب دارم و یکی هر روز بهم یاداوری میکنه، گفتم بگم شمام بدونین، خب داشتم میگفتم که مثلا هیچوقت دلم نمیخواد بقیه رو با حرفام اذیت کنم. اما متوجه شدم قابلیت اینو دارم که با کوچکترین حرفم قلب آدما رو از جا در بیارم و بندازمش زیر پام و لهش کنم. بعدش در حالی که داره میمیره تو صورتش بگم ایو، همه جا رو کثیف کردیاز بچگی فکر کردی باید مراقب همهچیز باشی اما وقتی از بین رفتی فهمیدی باید اول از خودت محافظت میکردی.الان دیگه وقت خستگیه وقت رفتنه، دلم، رفتن میخواد. یه رفتن دائمی و بی مقصد. نمیخوام به جایی برسم حتی. میخوام تا جایی که میشه، برم. برم. و برم. بی توقف، بی میل به بازگشت، دلم میخواد فقط برم. میخوام جوری مشغول رفتن باشم، که هیچکس نتونه بهم بگه برو. دلم میخواد جواب هر "داری چیکار میکنی؟" چیزی نباشه جز "دارم میرم." و اگه ازم پرسیده بشه: کجا داری میری؟ شونهمو بندازم بالا و بیشتر از قبل مشغول رفتن بشم. من فقط رفتنو میخوام. مقصد رو نه... فقط و فقط، رفتن. میخوام برم. با تمام وجود.اگه از دهن بیفته این "دوستت دارم" و نرسه به گوش تو، اگه این حسِ در من شکل گرفته به پیش تو ابراز شدن نرسه و در عوض، بعنوان یک سوتفاهم عاطفی به دست فراموشی سپرده شه، اگه تراپیستت علت کشش بین مارو، نه یک عشقِ بی مقدمه، بلکه یک لغزش روانی زاده از زخمهای گذشته تعبیر کنه، اگه بدین نتیجه برسیم که اونقدرا هم از عهد قصه و شعر نیستیم، اگه بفهمیم که ما هم، یه خطای انسانی بی صدا، یه گناهِ یومیه و کبیره، یه زوج شکست خورده ی دیگه و یه اشتباه اصلاح پذیر بودیم، اگه همه چیز برسه به انتها و حتی برای اعلام اینکه داره دیر میشه هم دیر بشه، اونوقت چی؟ بازم شعار، دروغ یا وعده ی عمل ناپذیری در چنته داری تا باهاش به پایان خوشی امیدوارم کنی که هیچ یک از قصه های ما، جنبه ی داشتنش رو نداره؟
چرتو پرت پشت چرتو پرت نمیدونم اونایی ک کتاب مینویسن چه انگیزه ای دارن که تونستن ساختار ذهنشون و استفراغ مغزیشونو تبدیل به ی کتاب کنن واقعا که... اعتماد به نفش نیست اعتماد به سقفه، سقف داره ریزش میکنه و دل من لرزش، کم نیست اینهمه دوم اوردنا، تحمل کردنا ادامه دادنا...
راستش خیلی چیزا رو از دست دادم خیلی چیزام به دست اوردم و این تضادیه که باید دنیا رعایتش کنه حالا چجوریشو دیگع خودش میدونه، احساس سنگینی دارم و فکر میکنم وجودم دنیارو سنگین کرده و این اشتباهه، هر روز ک میبینم ی نفر چقد از زندگیش خسته شده و چطوری میزنه به سیم اخر بیشتر روانی میشم،خدایا بسه دیگه انگار همگی گیر افتادیم تو ی بازیه مسخره و تو هی مدام داری ازمون کار میکشی تا به اون برده برسی، ته بازیا برده یا باخت، خدایا اون بردی ک تو داری خودتو به ابو اتیش میزنی بخاطرش چیه؟ چیه که دهنمونو سرویس کردی سرش...
برد یا باخت فرقی نداره ما اینجا پا سوزیم، وقت تموم شد میرم همسترمو بزنم پول میخام پول🐣🐣