melikam
melikam
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

یه شب...

چند مدتی میگذره از اینکه دیگه هیچ نوشته ای رو اینجا نشر ندادم، خیلی درگیر بودم و برعکس همیشه افکارم خیلی شلوغ بود و ترجیح دادم یه مدت بیصدا ومبهم زندگی کنم، این چند مدته تصمیمای زیادی گرفتم و هدف های و رویاهای کوچیکی برای خودم ساختم و نمیدونم چقدر وقت دیگه به خودم جرات فاش کردن رویاهایی رو بدم ک دیگه برام رویا نیستن و به دستشون آوردم ...
فهمیدم تفکر آدمها باهم خیلی فرق داره و همه آدمها کامل نیستن فقط شاید نسبت ب بقیه یه مقدار قابل تحمل تر باشن،با خودم قرار گذاشتم حرف دیگران روی تصمیمای زندگیم اثر نذاره و همیشه توی هر موقعیتی سعی کنم چیزی باشم که خودم میخام چون دیگه تکرار نمیشم ....
خیلیا رو دیدم ک بد کسی رو میگن ک خودشون آرزو دارن مثل اونل باشن و چون قدرت به دست آوردنشو ندارن اون شخص رو به سخره میگیرن......
خب درواقع منم به این واقعیت پی بردم و ازین به بعد بیشتر حواسم هست که آدمهای بی محتوا رو از زندگیم کات کنم ،هفته پیش اولین تتو زندگیمو زدم،خیلی از دورو بری هامخالفت نشون دادن ولی این اصلا برام اهمیت نداره و ن الان نه هیچ وقت دیگه ای هیچ پشیمونی و ندامتی نسیت بهش ندارم،شاید مسخره به نظر برسه که یه نشونی از یه فردی رو روی تکه ای از بدنت هک کنی که حتی توی گور هم باهاته،اما من این حسو ندارم چون بیشتر خاطره ها و لحظه های خوبی که از اعماق قلبم خوشحال بودم و خندیدم و حس کردم منم میتونم لایق دوست داشته شدن باشم با اون شخص بوده،حتی اگه به هر دلیلی با یه احتمال کوچیک ازهم جدا بشیم من بازم پشیمون نیستم چون اون یه بخش بزرگ زندگیمو تشکیل داده و قشنگ تر کرده،امیدوارم همیشه کنارم باشه و مخاطب تموم نوشته های قشنگی باشه که با ذوق تایپ میکنم....
بین این همه مشغله و مشکلاتی که هست یه ناراحتی کوچیکی ته دلم هست که نمیدونم از چیه ولی همیشه بوده،یکی میگفت وقتی ناراحتی تو نوت گوشیت بنویس چه مرگته.
یه شب نوشتم
دو شب نوشتم
یه شب برای نبودن آدمی نوشتم
یه شب برای عزیزی که نمیدونم خاک با تن سرد و بی جونش چیکار کرده نوشتم
یه شب برای سگ ها و گربه های بیگناه و ولگرد که بی غذا زیر بارون مونده بودن گریه کردمو نوشتم
یه شب از دلگیر بودن غروب جمعه نوشتم
یه شب برای بیش از حد بودن حسادت زنانه ام نوشتم
یه شب برای تموم شدن قرصای آرامبخش نوشتم
یه شب برای بچه ی دست فروشی که برای فروختن اجناسی که جلوی پاش بود گریه میکرد نوشتم
یه شب برای شبی که بهم خیانت شد نوشتم
یه شب برای شبی که حق به حق دار نرسید نوشتم
یه شب برای دلی که دلی راه نداشت نوشتم
یه شب برای عکسی که شد عکس روی سنگ قبرش نوشتم.
یه شب برای نادیده گرفته شدنم در جمع نوشتم
یه شب برای وقتی که صفر تا صدمو گذاشتم و به چشم نیومدم نوشتم
یه شب برای دستای سردش و صدای نفساش که دیگه به گوش نمیرسید نوشتم
یه شب برای وقتایی که باید میبود ولی نبود نوشتم
یه شب برای کوهی که ب کوه نرسید و آدمی که به آدم نرسید نوشتم
یه شب برای وقتی که بی دلیل تغییر کردن و روشون نشد بگن عمر این رابطه به پایان رسیده نوشتم
یه شب برای وقتی که حرفاهاشون بغض شدن نشستن به گلوم و اشک شدن لیز خوردن رو گونه هام نوشتم
یه شب برای شبی که فهمیدم نه خانواده ای وجود داره نه دوست و معشوقه ای نوشتم.
یه شب برای شبی که ساعت ها به صدای بوق خوردن تلفن همراه ادمهاس بی ارزش گوش کردم و پاسخی دریافت نکردم نوشتم
یه شب برای شبی که فکر میکردم صبح نمیشه ولی شد نوشتم
یه شب برای هودی سفید رنگت که خیلی بهت میاد نوشتم
یه شب برای شبی که کنارم صبر نکردی نوشتم
یه شب برای سفید شدن موهای پدرم نوشتم
یه شب برای شبی که بغل کردمت و میدونستم نمیتونم هر روز بغلتو داشته باشم نوشتم
یه شب برای شب بیداریام وبیصدا اشک ریختن با آهنگای شادمهر نوشتم
یه شب برای وقتایی که گفتن نمیتونی ولی تونستم نوشتم
یه شب برای تعداد دفعه هایی که باعث شدم قلبش به تپش بیافته و دستاش سرد شن نوشتم
یه شب برای تموم چیزایی که دلم میخاست داشته باشمشون ولی مجبور بودم از کنارشون بگذرم نوشتم
یه شب برای افت کردن مریضی بابام نوشتم
یه شب برای وقتایی که زورم به بقیه نمیرسید و مجبور بودم بیصدا و خلوت یه گوشه کز کنم و بیصدا گریه کنم نوشتم
یه شب برای گرنبند یادگاری ای که روی میزه نوشتم
یه شب برای.....
به خودم اومدم دیدم قبل از نوشتن فقط حالم بد بوده و حس بدی داشتم
ولی وقتی نوشتم انگار تموم احساساتمو کالبد شکافی کردم و عمیقا برای تک تکشون اشک ریختم.

پ.ن:از خوشحالی میترسم...
♾️?️
شباحترام به عقایدعشق واقعیحرف مردمناراحتی
?‹ فردایی بنویس که شکل امروز نباشد. ^^ ›?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید