داستان دربارهی دختر بیست و سه سالهای است که پدرش را تازه از دست داده. اما به دلیل خاطرات تلخی که از او دارد، از این سوگ خیلی ناراحت نیست. او درحالی که روی پشت بامی دارد به گذشته و پدر و مادرش فکر میکند با رایل آشنا میشود.
لیلی از نوجوانی به باغبانی علاقه زیادی داشته و بالاخره تصمیم میگیرد کارش در یک شرکت را رها کرده و گلفروشی خودش را باز کند. او در همین روزها دفترچه خاطرات نوجوانیاش را میخواند که در آن خاطرات کمک کردن پنهانیاش به پسری بیخانمان به نام اتلس را نوشته که کمکم با او دوست میشود. لیلی هنوز هم ارتباط احساسیاش با اتلس را در دلش قطع نکردهاست! حتی به دلیل خاطراتی که با او دارد از شهر زادگاهش به بوستون آمده و در آنجا زندگی مستقلش را تشکیل میدهد.
زندگی لیلی رو به جلو میرود و او روز به روز با رایل ارتباط بیشتر و عمیقتری برقرار میکند. همچنین اوضاع گلفروشیاش عالی پیش میرود. او احساسات زیبایی را همراه با موفقیت تجربه میکند. غافل از اینکه الگوهای تکرار شوندهی زندگی مادرش در انتظار او هستند.
زنذگی لیلی به مازی تبدیل میشود که او را درمیان احساسات فراوانی که در قلب و ذهنش جریان دارند، سردرگم میکند. تا بالاخره او تصمیم بزرگی برای زندگیش میگیرد.
لیلی شجاعت را در حق زندگیاش تمام میکند. و به همه نشان میدهد دوست داشتن برای نگه داشتن یک زندگی کافی نبوده و نیست. او افسار زندگیاش را به دست احساساتش نمیدهد. با آیندهنگری خودش را از شبیه مادرش بودن، نجات میدهد.
لیلی میگوید:
الگوها وجود دارند زیرا شکستن آنها دردناک است. برای تغییر الگویی که به آن عادت داریم، به تونایی تحمل رنج و شجاعت خیلی زیادی نیاز است. گاهی اوقات به نظر میرسد ادامهی همان روال همیشگی، آسانتر از روبهرو شدن با ترسی شبیه آن است که بالا بپریم در حالی که احتمال دارد دیگر روی پاهایمان فرود نیاییم.مادرم این روال را ادامه داد.من آن را ادامه دادم. اما حالا ما تمامش میکنیم.
ملیکا اجابتی
نویسنده کتاب: کالین هوور
مترجم : آرتمیس مسعودی