بعد
اگه همه چیز زندگی حتی برات تهدید به شمار میاد، اگه می ترسی از همه چیز، از اینکه مابین دیوار خانه ات قرار بگیری و حتی چشمی خیس کنی، اگه زمین و زمان برایت عوض شده و هیچ چیزی در چشمت اعتبار ندارد، برات مهم نیست چی میشه تنها یک چیز را به خاطر داشته باش، نجات دهنده در گور خفته است، نترس از ستیز شب می تونه صلح سینه ات چراغی بشه، من دیدم زلال بودنت رو، مهربانیتو، من دیدم چطور تلاش میکنی برای این زندگی، چطور بالا و پایین می پری، میتونه صلح سینه ات چراغی بشه کاش بخوای
کاش برای خودت لالایی بخونی کاش چراغ رو برای خودت روشن کنی
بعد
گیانکم
سعی نکن واقعیت را با رویا آشتی بدی که این دو از دو جنس متفاوت اند که هیچ وقت نمی توانند بر یک تخت خواب بخوابند، نمیشه عکس های نچوی بزرگ از جنگ افغانستان را با خیال بازی های زنانه نزار قبانی در کنار هم دید و خواند، گیانکم تو هم سعی نکن، رویا را با واقعیت مخلوط کنی که این نشدنی است،
اصرار تو به این دوستی ما بین رویا و واقعیت همه چیز رو فلج می کنه، در این وسط تو هر لحظه امکان داره با بخشی از رویا و یا واقعیت غافلگیر بشی می ترسم این غافلگیری ها تو را از پا بندازه، به یاد داشته باش که یک اقلیم نمی تونه دو تا ملکه دوست داشته باشد
کاش دست از لجاجت برداری و سعی نکنی رویا را با واقعیت آشتی بدهی که این وسط سلولی بیشتر برات نمی مونه، تا یادم نرفته بگم که فریب رویا را نخور که زیباست چرا که واقعی نیست از طرفی هم واقعیت را زشت نبین چرا که هر واقعیتی را می توان تغییر داد و می توان از آن زیبایی ساخت ولی واقعیت به اندازه رویا زیبا نمیشه. به زیبایی و زشتی این دو نگاه نکن که هر دو جلوه هایی دلربایی دارند به خودت نگاه کن که ملکه سرزمین ما هستی که هم نمونه زیبایی از واقعیت هستی و هم در خیال هزار مرد رویایی
من نمی گویم که کدام یک برایت بهتر است، من که باشم از این غلط ها بکنم که به جای تو فکر کنم، نگران توام که لجاجت و اصرارت خودت را از خودت بگیرد ان وقت سیاهی چیره می شود بر من
کاش کوتاه بیایی .
من
با همه اتفاق های زمین و زمان
تا همیشه
تا ابد و با احترام
....
( ادامه اش را خودت بفهم )
پی نوشت:
اولیویا فلیکس