خودم را اویزان میکنم
باید دست خودم رو بگیرم، این کاریه که باید بکنم، ساعت شش هست، کولر هنوز خرابه، یخچال خالی تر از قبله ولی من میخوام دست خودم رو بگیرم بلند کنم، نمی خوام جایی برم فقط میخوام دست خودم رو بلند کنم، همین و بس، ساکتم ارومم ، روز روشن تر شده، نمی دونم از کجا باید شروع کنم، همه چی دقیقا همه چی بهم ریخته، مثل یه جنگ، لباس هامو باید روی سیم خاردار ها رها کنم مثل این عکسه