دنیایی که ورودش با ساختن رویا درمورد تو شروع شد و پایانش با مرگ من
وقتی میفهمی چیزای کوچیکی که تو دنیای خودت ساختی
تو واقعیت غیر ممکنن ، حست نسبت به زندگی واقعی رو
از دست میدی و فرار میکنی
در رو روی زندگی واقعی میبندی
پشت در میشینی و منتظری که تو دنیایی که ساختی باشی
چشماتو باز میکنی میبینی
دنیایی که ساختی داره نابود میشه
تاریکی همه جارو داره فرا میگیره
خاطراتی که تو سرت باهاش ساختی
گرمای وجودش که بدون لمس کردنش حس کردی
رقصیدن زیر بارون باهاش وقتی قطره های بارون رو حس نمی کردی
صورتش ، لبخندش همشون دارن محو میشن
وجودش کم رنگ و کم رنگ تر میشه تا جایی که یادت نمیاد از اول وجود داشت
همه چیز تا ابد ناپدید میشن و تو ، تو تاریکی برای همیشه گیر میکنی .
nabi